اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

همه چیز خاکستری بود.

دوشنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۳۰ ب.ظ

یک برج خیلی بلند بود. من پسر بودم. یک پسر دیگه هم با من بود. برج بلند بود اما سطح مقطع خیلی کوچکی داشت. یک مکعب مستطیل خیلی باریک بود که به بالای ابرها می‌رسید.

هرازگاهی یک یا دونفر به ما ملحق می‌شد اما بخاطر بی احتیاطی‌ به پایین پرت می‌‌شدند. من و آن پسر دیگر خیلی محتاط بودیم. مدت طولانی بود همان بالا مانده بودیم و فقط نگاه می‌کردیم که بقیه چطور سقوط می‌کنند و به نعره های وحشت زده شان گوش می‌کردیم.

 

-من هیچوقت از شریف پلاس خوشم نمیومد.

+ولی طرفای دانشکده فیزیک خیلی حس خوبی داشت.

  • نارنگیس

نظرات (۱)

نفهمیدم منظورت از شریف پلاس چیه... ولی منم یه بار وقتی یازده سالم بود خواب یه برج همینطوری که میگی رو دیدم... بعد این همه سال هنوز اون خواب از یادم نرفته

پاسخ:
آره یه سری خوابا هستن که آدم هیچوقت یادش نمیره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.