بعد از ظهر خوابیدم. خواب دیدم دارم به او خیانت میکنم. نه اینکه کار خاصی بکنم. یک آدمی که او را میشناسم من را بوسید و من در خوابم از آن بوسه خیلی لذت بردم. وقتی بیدار شدم حس میکردم واقعا خیانت کردهام! چرا باید در خواب یک نفر دیگر من را ببوسد و من خودم او را اغوا کرده باشم.. بعد وسط بوسیدنش او را پس بزنم؟ این دیگر چه پس زدنی است؟ خودم او را اغوا کرده بودم.
یادم افتاد که بوسیدن چه حسی داشت. کاش خواب میدیدم که میم گاف من را میبوسد. خیانت کردن در خواب هم چندش است.
دلم خیلی گرفته. انگار عصر جمعه است. اما بدتر است چون عصر شنبه است. بعد از این همه سال تصمیم گرفتم که هدیه ولنتاین برایش بخرم. مگر ما چیمان از بقیه کمتر است؟ یک چیز قشنگ و میتوان گفت به نسبت پولی که در حسابم داشتم گرانقیمت برایش خریدم. این هدیه به زودی از مرزها خارج میشود. دلم تنگ شده. کاش خودم از مرزها خارج میشدم. نمیخواهم بگویم که کاش میمردم. اما کاش میمردم.
کاش انسان نبودم. کاش درخت بودم.
- ۳ نظر
- ۲۵ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۵