اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

یه دل میگه برم، یه دلم میگه نرم

شنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۳، ۰۲:۱۳ ق.ظ

آخرین روزی هست که توی این خونه هستم. امشب ساعت ۱۰:۳۰ پرواز دارم و غم به ماکسیمم لول خودش رسیده. از خدافظی متنفرم. مخصوصا وقتی تنهایی قراره جایی رو ترک کنم. همه چیز از همین الان نوستالژی شده. درختای کاج اطراف خونه، بوته ی پشن فروت که برگاش به فنس تراس پیچ خورده، گلهای رز توی حیاط‌ که هر چند وقت یه بار پژمرده میشن و چند روز بعدش دوباره غنچه میدن، میز ناهارخوزی که همیشه روش چند تا بسته ی تخمه هست. همه شون انگار دیگه وجود ندارن با اینکه هنوز جلوی چشمم هستن.

همه ی وسیله ها جمع شده ولی هنوز در چمدون و کری‌آن بازه چون شاید آخرین لحظه یه چیزی بخوام بذارم توشون. آیپدم توی شارژه که حین پرواز سریال ببینم و حوصله ام سر نره، اما هنوز فصل یک مندلورین رو دانلود نکردم. دارم خونه رو مرتب میکنم که بعد رفتنم شلوغ پلوغ نباشه. هر از گاهی هم وایمستم و یه نگاه به دور و برم میندازم که چیزی رو جا نذاشته باشم. میم یه ساعت دیگه میاد و با خودم میگم کاش این چند ساعت زود تر بگذره. لحظه ی خدافظی مث کنده شدن پوست میمونه. دقیقا همون حسی که داشتم وقتی از تهران میرفتم به شهر غریب داره تکرار میشه. 

هم نمیخوام از اینجا برم، هم میخوام، و این تناقض اذیتم میکنه. تمام مدت از اینجا بیزار بودم و الان دیگه ازش بدم نمیاد. تصویر درختای کاج، بوته ی پشن فروت و گلهای رز تا مدت ها قراره توی ذهنم تکرار شه.

  • نارنگیس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.