House of yes
دیشب در جهنم بودم. من خودم رو عاشق پارتی، رقص، خارج شدن از دنیای واقعیت و رفتن به دنیایی بالاتر (!) میدونم. اما دیشب وارد دنیایی شدم که متعلق به آنجا نبودم و البته نمیخوام هم که باشم.
وارد فضایی شدیم که دی جی موزیک dubstep میزد. دابستپ نوعی موزیک الکترونیک هست که البته دارک تر و خشن تر هست. جمعیت خیلی زیاد آدم که کاملا در هم فشرده شده بودن من رو به تعجب وحشتواری انداخت (بیشترین تراکم انسانی که تا باحال دیده ام، و این تراکم من رو خفه میکرد) به پیشنهاد سین رفتیم که جلوی دی جی باشیم. همه چیز عجیب بود. از آن رقاص روی سن بگیر که لباس های توری خودش رو با چاقو پاره میکرد و بخاطر نورپردازی شبیه هولوگرام شده بود، تا اون پیر مرد کلاه به سر که احساس تاریکی شدیدی رو بهم منتقل میکرد. نیم ساعت بعد با سردرگمی و اعصاب عجیب از فضای رقص بیرون رفتم و یک ساندویچ ham با میم گاف خوردیم. اما من حالم خوب نبود. فقط میخواستم برگردم خونه.
ساعت ۱:۳۰ وارد پارتی شده بودیم و ساعت ۲:۳۰ بود که دیگه نمیتونستم فضارو تحمل کنم. اما تا ساعت ۴:۳۰ صبح که پارتی تموم شد موندیم. و در اون زمان تمام انرژی من تمام شده بود.
هر چیز بدی توجه من رو برمی انگیخت. آن دو نفری که از اتاقک فلزی بیرون آمدند و دختر که به نظرم کارگر جنسی بود انگار بدترین شبش رو گذرونده بود. اون دودختر و یک پسر که دائما هم رو میبوسیدند و چندش من را در آورده بودند. اون دختر که میرقصید و یک پسر به او پیوست و هرجور که در پابلیک ممکن بود از او استفاده کرد، و خیلی چیزهای دیگه. شاید اتفاقات خوبی هم در حال افتادن بود، اما من فقط چیزهای چندش را میدیدم.
و من هیچ گاردی ندارم که از درونیاتم محافظت کنم. هر احساسی، هر موجی در فضا، چه خوب یا چه بد در من نقش میذاره. و جهنم house of yes باوجود اینکه معروف ترین جای پارتی کردن در نیویورک هست، فقط به من احساس زجر و تنفر داد.
- ۰۴/۰۱/۱۹
غمگین شدم