اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

خدافظ کالیفرنیا

پنجشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۳۴ ق.ظ

دو ماه و نیم اینجا بودم و پسفردا قراره برگردم نیویورک. نه به خونه ی قبلی، به آپارتمان جدید میرم. از دیروز شروع کردم به سفارش وسیله های ضروری مثل مواد شوینده، حوله و دستمال، ظرف و ظروف و قابلمه؛ اینجور چیزا. جریان از این قراره که من پسفردا بلیط دارم و میم دو هفته بعدش میاد پیشم. دو هفته بدون میم عجیب به نظر میرسه. درسته که از صبح تا عصر رو شرکت بود و اکثر روز به تنهایی میگذشت، اما اینکه مطلقا نباشه اونم دو هفته ی تموم، قلبم رو مچاله میکنه. 

ولی سخت ترین قسمتش اینه: دوباره جابجایی...

توی ذهنم سفر کردن و زندگی کردن جاهای مختلف بهترین اتفاق ممکنه، اما چیزی که تجربه میکنم از این جابجایی ها اصلا خوشایند نیست. به اینجا خیلی عادت نکردم. راستش حتی ته ته دلم اینجا رو دوست هم ندارم. ولی کاش میشد تا ابد همینجا موند. چون خسته شدم از دل کندن و دوباره عادت کردن به جای جدید.

استرس شروع ترم هم هست. فشار این ترم برام اونقدر هست که با خودم میگم کاش هیچ‌وقت شروع نشه، کاش دوباره برنگردم نیویورک. کاش اصلا پامو توی دانشگاه نذارم. استرس زا ترین قسمتش برام اینه که این ترم خودم قراره تدریس کنم. نه بعنوان دستیار استاد. بعنوان خود استاد. ایمیلی از یکی از دانشجو ها کرفتم که توش من رو پروفسور خطاب کرده بود و باعث شد مو به تنم سیخ بشه. من اصلا آمادگی این مسئولیت رو ندارم. میترسم که خودمم یکی از همون استادهای بدی باشم که باعث میشن دانشجو از اون درس متنفر بشه. اما در کنار این استرس هیجان زیادی هم دارم. همیشه عاشق درس دادن بودم. همون اندک تجربه ی تدریسم برام خیلی لذتبخش بوده و همیشه آرزوی تدریس جدی رو داشتم. دارم به خواستم میرسم و خیلی هیجان زده ام، اما بینهایت هم میترسم. تمام تلاشم رو میکنم براش.

و بدترین حس این روزا: کاش یه جور دیگه از زمانم استفاده کرده بودم. همون حس حسرت همیشگی. و این حس انقدر تکرار شده که تبدیل به اعتیاد شده.

  • نارنگیس

نظرات (۱)

مثلا چطوری از زمانت استفاده کرده بودی؟

 

پاسخ:
توی حیاط استخر هست و حتی یه بار هم توش شنا نکردم. کاش بی حوصلگی رو میذاشتم کنار و میرفتم استخر.
اکثر روزا به افسردگی و بیکاری گذشت. کاش هر روز برنامه ریزی میکردم.
کاش پروژه ی ماشین لرنینگ رو تموم کرده بودم.
کاش آخر هفته هارو بهتر استفاده میکردم. جاهای جدید رو اکسپلور میکردم.
کاش انقدر با میم دعوامون نمیشد و انقدر خاطره ی بد از اینجا نمیساختم.
کاش هر روز ورزش کرده بودم.
و کلی کاش دیگه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.

آخرین مطالب