اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

من نمیخوام حلش کنم.

يكشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۸ ق.ظ

چند وقت پیش با خواهرم دعوام شد و از اون روز که فکر کنم دو هفته بیشتر شده دیگه باهاش حرف نزدم و اونم با من حرف نزد. دلیل اینکه نمیتونم ببخشمش اصلا اون دعوا نیست. چند ماهه هر بار بحثمون میشه با بدترین حالت ممکن میگه از من متنفره و آرزوشه که من زودتر از خونه برم و دیگه منو نبینه. و وقتی یه نفر چند بار یه چیزی رو حین عصبانیت میگه قطعا حقیقت داره.

من حدود دوسال ازش بزرگ ترم. از هر نظر با هم فرق داریم. من عاشق رباضی و متنفر از ادبیات و اون درست برعکس منه. حتی قیافه مون شبیه نیست و معمولا کسی که بار اول میبینتمون باورش نمیشه که خواهر باشیم. ما خوب بودیم ولی از ۵ سال پیش که من قرار بود کنکور بدم و بعد برای دانشگاه یک شهر دیگه رفتم ارتباطمون خیلی کم شد و هرچی میگذشت علایقمون، عقایدمون، افکارمون، سبک زندگیمون... همه چیمون باهم بیشتر فرق کرد. و اون دیگه هر جایی که من بودم حضورم رو اضافی میدونست.

متنفره از اینکه دوستاش با من آشنا بشن. میگه من هر جایی که برم اونجارو براش خراب میکنم. بر این عقیده ست که تمام مشکلاتی که توی زندگیش داره تقصیر منه. همچین میگه تمام مسائل عاطفی اش هم از من و کارایی که توی بچگی کردم باهاش نشات میگیره. 

من باور دارم که خواهر مهربونی نبودم چون بروز محبت برام راحت نبوده. همیشه اون خواهر مهربون بوده، اون بیشتر کارای خونه رو میکرد وقتی بچه تر بودیم، بعضی وقتا بهش زور میگفتم یا حتی واسه مسخره بازی‌ میترسوندمش، اما واقعا خیلی خوبی ها هم کردم. همیشه شنونده حرفاش بودم هر مشکلی داشت کمکش میکردم، من تا ۱۷ سالگی بهترین دوستش بودم اما هیچ‌ کسی کامل نیست. چه انتظاری از من داره؟ اصلا اینکه به دنبال مقصر برای مشکلاتشه احمقانه نیست؟ خب باشه اصلا من مشکلاتشو به وجود اوردم، اون کسی که باید حلشون کنه خودشه، و قطعا ادم توی بچگیش از خواهر یا برادرش خیلی تاثیر میگیره، چه مثبت و چه‌منفی. الان که من نقشی ندارم چرا حالش بده؟

من میرم. دیر یا زود اما میرم. و حقیقتش اصلا نمیخوام در هیچ موردی باهاش حرف بزنم. اون نمیفهمه. حرف خودش رو میزنه و وقتی میخوای باهاش حرفی بزنی آخرش انگار فقط داری توی زندگیش دخالت میکنی و بعد اون صداشو میبره بالا‌. من میرم و دلم براش تنگ میشه. همین الانم دلم براش تنگ شده. ولی توانایی اینکه بخوام کوچیک ترین ارتباطی باهاش برقرار کنم رو ندارم. چون اون همه تنفری که ازم داره رو نمیتونم درک کنم. و من بخاطر اینکه فکر میکنه عامل بدبختیشم نمیتونم ببخشمش. چون بی انصافی بزرگی در حقمه.

 

  • نارنگیس

نظرات (۱)

همین حس و خیلیا راجب والدین شون دارن...(حس خواهر تون به شما)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.