اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

حرکت

جمعه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۲۰ ق.ظ

دلم واسه مامان خیلی تنگ شده. امروز زنگ زدم‌ بهش. گفت دلش گرفته بود رفته بود به یاد من بازوژ غذا گرفته بود. زنگ زدم بهش داشت غذا میخورد. همون بین بغضش کرفته بود. خیلی غم انگیز بود. میخواستم بگم آخه من خودم دیگه فست فود نمیخورم. ولی به جاش زخم وحشتناک زانومو نشونش دادم که در اثر دوچرخه سواری وحشیانه ام ایجاد شده که حواسش پرت شه! و خب موفقیت آمیز بود. شروع کرد به پند پزشکی دادن.

چند وقت پیش با دوچرخه خوردم زمین. معمولا خیلی تند دوچرخه سواری میکنم. این بار فرمون دوچرخه مشکل پیدا کرد و قفل شد. من چند تا دست انداز بد رو رد کردم. ترمز‌ فایده نداشت فرمون کج شده بود. حس کردم پرت شدم توی آسمون و محکم با کنار باسن و زانو خوردم زمین. شاید باورتون نشه ولی انقدر هیجان انگیز بود که بعدش خوشحال بودم و هیجان زده. ولی زخمو هرکسی میبینه وحشت میکنه. خیلی وسیعه. همش ازش آب زرد میاد بیرون. میسوزه. چرکین و خون آلوده. بهش آنتیبیوتیک میزنم ولی.

 

  • نارنگیس

نظرات (۲)

دختر خب چه کاریه 

 

برو دکتر دیگه 

پاسخ:
همون آنتیبیوتیک جواب داد خیلی سریع داره خوب میشه

خب خدارو. شکر ایشالا سلامت باشی نارنگیس عزیز 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.