اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

لاکپشت

جمعه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۰۰ ب.ظ

نمیدونم چی میخوام بنویسم. خیلی سرم پره. خجالت میکشم از نوشتن مشکلاتم. مخصوصا اینجا. اما در عین حال وقتی با خودم فکر میکنم که یکی حرفامو میخونه باعث میشه حس کنم شنیده میشم و احساس خوبیه.

پست قبلی درباره ترس از تنهایی در سانفرانسیسکو بود. و این تنهایی گریبانم رو هم گرفت. راستش غرق شدم توی تخیلاتم. دنیا حس واقعی نمیده. انگار خوابم. دلم یه شونه میخواد که سرمو بذارم روش و زار زار گریه کنم. در طول روز سر چیزای بیخود، مث یه صحنه غمگین سریال، یا ریلز اینستاگرام یا اصلا یه فکر یهو اشکام جاری میشه. ولی خیلی سریع خودمو جمع و جور میکنم. خیلی آسیب پذیرم. و این منو از خودم ناامید میکنه. با خودم میگم خیلیا مثل منه شرایطشون. پس چرا هیچکس مث من نمیشه؟

شرایط اینه که از صبح تنهام تا وقتی میم بیاد خونه حول حوش ۷ عصر. میاد و شام میخوریم بعدم سرگرم بازی میشه تا ۹-۱۰. بعدشم دیگه دل و دماغ هیچیو ندارم. میاد میگه چرا حرف نمیزنی بام. آخه چجوری حرف بزنم؟ همین الانم دلم میخواد گریه کنم.

همیشه همینه. من تحمل تعطیلاتو ندارم. باید همیشه دانشگاه باشه. خدایا من چمه آخه؟

به شدت نیاز به کمک دارم. اما حتی توانشو ندارم دیگه دنبال تراپیست بگردم. تراپیست قبلی خیلی بی نظم بود توی وقت دادن. مثلا یهو همون روز کنسل میکرد یا یهو پیام میداد بیا دوساعت دیگه مشاوره. اعصابمو ریخت به هم. منم توپیدم بش. یه جلسه پول داده بودم که کنسل شد و هنوز پس نگرفتم. اصن حوصله ندارم پس بگیرم.

حالم اصلا خوب نیست.

  • نارنگیس

نظرات (۱)

  • بوزون هیگز
  • دل آدمی بزرگ‌تر از این دنیاست و این راز تنهایی اوست!

    «عین.صاد»

     

     

    چی به سر دل‌های ما اومده!؟

    پاسخ:
    خیلی منظورتو نمیفهمم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

    اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.

    آخرین مطالب