اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

اینکه دائما به دنبال او می‌وم من را آزار می‌دهد. حس می‌کنم آنقدر قوی نیستم که خودم زندگی‌ام را جهت‌یابی کنم. هر سویی که او برود من پشت سرش هستم. انگار که هیچ استقلالی ندارم.

توانایی اینکه برای خودم تصمیم های مهم بگیرم را دارم؛ اما توانایی اجرای تصمیمات را ندارم. دائما اشتباهات و بی‌دقتی‌هایی میکنم که معلوم نیست از کجا پیدایشان می‌شوند. من پر از اشتباهم و این باعث می‌شود خیلی از خودم ناامید شوم.

من به خودم ظلم می‌کنم. من ذاتا انسان خوبی هستم. این را می‌دانم. چون همیشه حواسم هست کسی از من آزرده نشود، حداقل به عمد. اما این رحم و مروت درمورد خودم صدق نمی‌کند. نوبت به خودم که می‌رسد بی‌رحم‌ترین ظالم دنیا می‌شوم. برای هر اشتباه به شدت خودم را سرزنش کرده و حسابی خودم را تنبیه می‌کنم. بخاطر هر انحراف کوچک از مسیر از خودم ناامید می‌شوم. و این ها زندگی را به کام من زهر کرده.

من بلد نیستم به خودم آسان بگیرم. بلد نیستم خودم را ببخشم. بلد نیستم به خودم اعتماد کنم. برای همین است که همیشه پشت سر او راه می‌روم. چون می‌خواهم اگر راه اشتباه بود تقصیر او باشد نه تقصیر خودم. چون او را می‌توانم ببخشم اما خودم را نه! می‌خواهم او برایم تصمیم بگیرد و او باشد که همه چیز را با مرحله‌ی اجرا برساند، چون می‌دانم اگر بی‌دقتی کنم و خطای انسانی از من سر بزند از تنبیه بی‌رحمانه‌ی خودم در امان نخواهم بود.

من زندگی را به کام خودم زهر کرده‌ام.

  • نارنگیس

از این می‌نالید که امروز برایش روز بدی بوده.

با خود به این فکر می‌کردم که "چقدر جالب! برای بقیه هنوز روزها به دو دسته‌ی بد و خوب متمایز می‌شوند".

برای من هرروز روز بدی هست. راه نجاتی هم نیست.

مدت‌هاست که خسته شده‌ام. خودم را گم کرده‌ام. دارم دنبال خودم می‌گردم اما پیدا نمی‌شوم. می‌ترسم از اینکه دیر از خواب بیدار شوم. هیچ‌کسی هم نمی‌تواند من را بیدار کند.

  • نارنگیس

در نظر من غیرت هیچ فرقی با حسادت ندارد. یک حس اشتباه و بسیار آزار دهنده است. غیرت از عدم اطمینان و یا از بی‌اعتمادی حاصل می‌شود و بحث محافظت از "پارتنر" کاملا از غیرت جداست. غیرت در اصل همان حس مالکیت است که البته باطل است. بر انسان نمیتوان اعمال ید کرد!

  • نارنگیس

 

 

  • نارنگیس

پاییز همیشه قشنگ است. نه اینکه ویژگی خیلی خاصی داشته باشد، اما اتفاقات زیادی می‌افتد وقتی تابستان تمام می‌شود. مهم ترینش گرفتگی آسمان است، ضعیف شدن آفتاب؛ انگار دنیا خاکستری می‌شود و این قشنگ است.

دیشب هنگام خواب از سرما می‌لرزیدم. نه اینکه خیلی سرد شده باشد، اما بدنم به تغییرات دما زود عادت نمی‌کند. جاکتم رو تنم کردم و یک پتوی دیگر از کمد برداشتم. با این حال صبح با گلو درد و صدای گرفته بیدار شدم و هر چند دقیقه یک بار عطسه می‌زدم.

پشت میز‌ تحریرم نشسته ام و به این فکر می‌کنم که چقدر وقت بود که بو و طعم لیموشیرین را حس نکرده بودم. این اولین لیموشیرین پاییز امسال است. چهار قاچ شده و منتظر است که توسط من بلعیده شود. دوست هم ندارم بعدش دست هایم رو بشویم. می‌خوام بویش بین انگشتانم بماند و دلگرفتگی پاییز را یادآورم شود.

ای کاش این پاییز تمام نشود. زمستان قرار است خیلی سرد باشد.

  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.

آخرین مطالب