راستش مدت هاست که با نوشتن غریبه ام. دست به قلم شدن و عمیق شدن برام کار سختیه. مدت هاست که خیلی توی چیزی عمیق نمیشم. شدم یه آدم سطحی؟ احتمالا. خودم رو سرگرم درس، پول و روابط با آدما کردم. اگه حالم خوب نباشه حتما خرید چند تیکه لباس حالم رو بهتر میکنه. حتما درس خوندن یا حرف زدن با سارا حالم رو بهتر میکنه. مشکل عمیق کم وجود نداره. اما میذارم دست نخورده باقی بمونن تا اینکه انقدر کمرنگ شن که فراموش شن.
از افسردگی خلاص شدم. و این حرفم الان واقعیه. رنگ ها دیده میشن، طبیعت زیباست، درس خوندن لذت بخشه. پر از انگیزه ام. پر از برنامه برای آینده، و این خوبه. با رشته ام راحت شدم. این ترم موفقیت آمیز بود و الان امتحانای پایان ترم رو دارم. با استادی که کار میکنم خیلی ازم راضیه! به خودم افتخار میکنم که توی این رشته از هیچ به اینجا رسیدم. همین چالشه که برای من قشنگش میکنه.
ولی اتفاقای غمگینی هم در حال افتادنه که انقدر غمش زیاده که نمیخوام الان درموردش حرف بزنم. اصلا نمیخوام توی غم شیرچه بزنم. میخوام سطحی باشم. تلاش کنم و باور کنم من از پس این غم بر میام.
فعلا
- ۱ نظر
- ۲۴ آذر ۰۳ ، ۱۷:۳۹