اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

۵ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

فردا شب قراره با نیک برم بیرون!! وای از هیجان امروز بال بال زدم وقتی گفت بیا بریم بیرون چون ازش خوشم اومده بود. حداقل اون شب خیلی جنتلمن به نظر میرسید! ممکنه باش برم دیت و اصلا ازش خوشم نیاد، ولی خب هیجان قبلش باحاله دوست دارم. 

یه رستوران تقریبا کژواله و یه بار هم داره انگار نوشیدنی هاش معروفه. من یه تاپ گلبهی قراره بپوشم، روش یه پیرهن نازک وینتج شیری رنگ که آستیناش پف زیاد داره، و دکمه هاشو باز میذارم. شلوار جین اربن اوتفیترز با کفش شیری رنگی که از ونس خریدم چند روز پیش. موهامو صاف میکنم، چتری هامو میرزم توی صورتم، اند هیز گانا لوز ایت:)

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۰۴ ، ۰۸:۴۴
  • نارنگیس

میدونی چی حالمو بد میکنه؟ اینکه رابطه ای تموم شد که قرار بود تا ابد ادامه پیدا کنه. رابطه ای که همه حسادت میکردن بهش که بهترین رابطه دنیاست. رابطه ای که باور داشتیم عشق خیلی زیاد داره جلو میبرتش. ولی همش دروغ بود.

و من حالم خوب نیست. از هر فرصتی برای اینکه لاس بزنم استفاده میکنم. و این رفتارم انقدر اخیرا زیاد شده که یکم نگرانم. اصلا چرا دارم اینکارو میکنم؟ این واقعا طبیعت منه یا من دارم واکنش عصبی نشون میدم به شرایط؟

ادوارد سه روز بعد از اینکه بهش گفتم نمیخوام ببینمش دیگه بهم زنگ زد، قانعم کرد که این ارتباط خوبه!! برداشتم رو از حرفش درست کرد. گفت من از تو خوشم میاد چون شنونده خوبی هستی، ادم میتونه باهات خودش باشه چون جاج نمیکنی، و بدون انتظار محبت میکنی. ینی میگفت فقط از من خوشش نمیاد چون من ازش خوشم میاد. 

میم چرا از من خوشش میومد؟ چون من پاک و معصوم بودم=))

امروز با دوستم رفتیم یه بار خیلی فنسی. بارتندر خیلی خوب بود. دیوونه و پر حرف هم نبود، خیلی زیبا و شیک برعکس بقیه شون کارشو میکرد. و خب توجه ویژه بهم نشون داد. منم قبل رفتن اینستاگرامشو گرفتم و بش دی ام دادم. فکر نکنم اتفاق خاصی بیفته، ولی بهرحال. همونطور که گفتم اوضاع خرابه.

  • ۱ نظر
  • ۱۰ شهریور ۰۴ ، ۱۲:۱۰
  • نارنگیس

کی گفته من باید با میم دوست باشم؟ کی گفته هنوز باید دوستش داشته باشم؟ من از میم متنفرمممممم

یه آدم بی رحم، آدمی که توی ۳۰ سالگی تازه یهو شک کرده که کیه. اونقدر بی رحمانه با من رفتار کرد یکی دوماه پیش که باورم نمیشه یه روز دوستم داشته. میم من رو شکست، قلبم رو تیکه تیکه کرد. میم حتی قلب منو کشت. دیگه برام مهم نیست.

فقط دیشب برای یکی دوساعت انگار نبودش رو حس کردم. یهو احساس کردم که تنها ترین و بی پناه ترین آدم دنیام. من ازش متنفرم و از نبودش ترس ورم داشت.

میم حتی از من عذرخواهی نکرد...

من دیگه حتی حاضر نیستم ببینمش. هفته دیگه از نیویورک میره. میره کالیفرنیا. کارش شروع میشه. قبلش میاد خونه ی من که بقیه وسیله هاشو ببره، و من حتی اونجا هم حاضر نیستم ببینمش. از خونه میرم وقتی قراره بیاد اینجا. اون لیاقت نداره حتی منو ببینه.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ شهریور ۰۴ ، ۱۵:۲۷
  • نارنگیس

یه استوری میذارم از خودم، دایرکتم پر میشه از دی ام، پسرای خوب. بیرونم هرجاهستم، توجه بم‌ میشه. آدمایی که دورم هستن منو میخوان، ولی هیچکس نمیتونه عاشق من بشه. من سزاوار عشق نیستم. همونطور که میم هیچوقت عاشقم نبود.

خوشگلم، قدم بلنده، هیکلم خوبه، پوستم خوبه، دکترا میخونم، موسیقی کار میکنم، نقاشی میکنم، آرتیستم، شخصیت دارم، قشنگ حرف میزنم، از خانواده خوبی ام. ولی هیچکس نمیتونه عاشق من باشه. من یه بی ارزش بدبختم. شاید روح ندارم. 

  • ۱ نظر
  • ۰۳ شهریور ۰۴ ، ۰۵:۲۰
  • نارنگیس

دومین دیت با ادوارد رو هم رفتم. It was fun. ولی همون شب یهو یه چراغ تو سرم روشن شد که این آدم به درد من نمیخوره. ینی کلا همه چیز خیلی پوینتلسه و فان به تنهایی کافی نیست. بش گفتم دیگه نمیخوام ادامه بدم. 

راستش از این تجربه خیلی خوشحالم. از اینکه کله ام به سنگ خورد و سریع تمومش کردم و نذاشتم چند ماه طول بکشه هم خوشحالم. چون اگه چند ماه میشد قطعا درونم احساس به وجود میومد. و، این آدم برای من نبود. پس آسیب میدیدم. 

از طرفی همون دیشب خیلی یاد میم افتادم. و اونم یه رد فلگ از طرف خودم بود. داشتم مقایسه میکردم. انگار ادوارد از میم کمتر بود! از نظر هوش! میم خیلی باهوش بود و اصلا همینش منو جذب میکرد. اینکه باور داشت آدم سطحی هست اما خیلی خیلی عمیق بود! فکراش جذاب بودن. اصلا بخوایم منطقی بگیم من عاشق مغز میم شده بودم!!!

ولی حیف خب. کار بدی کرد بام. اذیتم کرد. و دیگه کنار هم بودن کار نمیکرد. حیف.

  • ۲ نظر
  • ۰۲ شهریور ۰۴ ، ۱۶:۲۱
  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.

آخرین مطالب