تک و تنها
مدت هاست از خانه بیرون نرفتهام. پریروز تصمیم گرفتم در پارک نزدیک خانه پیادهروی کنم. کلی با خودم کلنجار رفتم که خودم را راضی کنم که از خانه خارج شوم. همین که پایم را بیرون گذاشتم باران تندی گرفت. در همان ده دقیقهای که قدم زدم حسابی خیس شدم.
امروز همان احساس را دارم. باید از خانه بیرون بروم. از این وضع خسته شدهام. باید کمی از این حال خارج شوم. اما از آنجایی که تک و تنها هستم اصلا دل و دماغش را ندارم. همینجوری بروی بیرون که چه بشود؟ آدم بیشتر دلش میگیرد.
تنها باری که تنهایی قدم زدم و خیلی حس خوبی بود ماه گذشته بود که از جایی به خانه برمیگشتم. مرکز شهر بودم و تا خانه پول اسنپ خیلی زیاد میشد و با این اوضاع کرونا مترو سوار شدن هم منطقی نبود. تصمیم گرفتم تا جایی را پیاده بروم و هرکجا به اتوبان رسیدم اسنپ بگیرم. میتوانم بگویم بهترین پیادهروی عمرم بود. هندزفریام را جا گذاشته بودم و تمام ۱ ساعت را به صدای شهر گوش میکردم و با خودم حرف میزدم. نظر خودم را درمورد مسائل مختلف میپرسیدم. با خودم بحث میکردم و گاهی خودم را نفی میکردم. گاهی سخنانم را تحسین میکردم. شاید بهترین مکالمهی عمرم بود. چون میتوانستم بدون هیچ گونه رودربایستی خودم باشم. حرف خودم را میفهمیدم و نیاز به توضیحات اضافه نبود.
شاید الآن دوباره بتوانم این کار را بکنم.
این که جز میم گاف و خودم هیچ کسی را ندارم غمانگیز است.