شاید دنیا واقعا بیرحم است.
دوران دبیرستان یک معلم شیمی داشتیم که همیشه لباس مشکی تنش بود و کمی هم ژولیده بود. حقیقتا هیچگاه او را شاد ندیدیم. تا اینکه یک روز از همسرش گفت که اندک سالی پیش او را از دست داده بود. همکلاسی دانشگاه بودند، ده سال با یکدیگر زندگی کرده بودند. همسرش سرطان معده میگیرد و یک ماه بعدش فوت میکند. معلممان از ازدواجش دو فرزند داشت. مهندس شرکت نفت بود اما معلمی هم میکرد. میگفت همسرم را از دست دادم اما ۱۰ سال با او زندگی داشتم که همه آرزویش را داشتند. میگفت رابطهمان چیزی کم و کسر نداشت.. کامل بود.
امشب در این تاریکی، درحالی که جایی میان زمین و آسمان گم شدهام، جرقه ای در میان افکارم زده شد. شاید این زندگی تحمل این را ندارد که دو انسان زیادی درکنار هم خوشبخت باشند. تعادل خوشی و ناخوشی باید وجود داشته باشد. انگار هرچه طولانی تر خوش باشی ناخوشی سهمگین تر قرار است زمینت بزند.
تا به حال در اطرافتان رابطهای دیدهاید که کامل و بی نقص باشد؟ من ندیدهام. اگر هم باشد انگار این زندگی تحملش را ندارد باید یک جوری خرابش کند.