آدمی که عزیز است عزیز میماند؟
دل چیز عجیبیست. امروز بعد از چند سال لاک زرشکی زدم و هر چند دقیقه زل میزدم به دستهایم و قربان صدقه شان میرفتم! به جای یاری که قرار بود برایش با این لاک ها دلبری کنم برای خودم دلبری میکردم... اما خب وقتی کلمات محبتآمیز را از دهان خودت میشنوی خیلی احمقانه و تمسخرآمیز به نظر میرسد!
مدتی است که به میم گاف فکر نمیکنم. راستش بدجور از او کینه به دل گرفتم که یک جایی یک جوری تمام عذابی که به من داد را تلافی کنم. اصلا فکر اینکه بتوانم آزارش دهم من را آرام میکند و باعث میشود بتوانم از ذهنم بیرونش کنم.. فکر اینکه زمین گرد است و قانون سوم نیوتون هم همیشه برقرار است. اما خب من باید به دست خودم عدالت را برقرار کنم. من انسان صبوری هستم.
نه اینکه فکر کنی کینهای و بدطینت هستم. اتفاقا خیلی راحت میبخشم. اما بخشایشدان انسان هم گنجایشی دارد. یک جایی پر میشود و یکهو منفجر میشود. من گفتم که یک شانس دوباره به خودمان میدهم. اما انگار فقط به دنبال فرصتی برای مقابله به مثل هستم.
+امروز بعد از مدت ها از ته دل خندیدم. وقت گذراندن با آرین و ساسان خوب است. اما هیچکس جای میم گاف را نمیگیرد. شاید کینهاش دلم را تیره کرده باشد، اما قلبم همچنان برای او میتپد.