نترس، آروم باش.
دور بودن از او باریست که زیادی برایم سنگین است. دوری کلا بار سنگینی است. اما وقتی ندانی بار دیگر که قرار است او را ببینی حداقل یک سال دیگر است و حداکثرش را خدا میداند... راستش این بار دیگر چیزی فرای سنگینی است.
من همیشه با انسان ها زیادی عمیق شدم. در تمام روابطم عواطفم را کاملا بروز دادهام و عواطف دیگران را با تمام وجود پذیرفتهام. شاید به همین دلیل است که استعداد عجیبی در عاشق شدن داشتم. شاید به این دلیل است که به ندرت دوستی های سطحی را تجربه کردهام. گاهی حتی عمیق که میشوی با کسی همه چیز وارونه میشود. بدی هایت رو میشود و طرف مقابل از تو فراری میشود.
از دوری میگفتم. گاهی از خودم میپرسم اصلا به من فکر میکند؟ جوابم این است که اگر همان آدم قبلی باشد بله به من فکر میکند. اما اینها اهمیت ندارد. دیگر اینکه چه میکند اهمیت ندارد. راستش اطمینان عجیبی به او دارم. او با تمام خودخواهی و خودمحوریاش انسان متعهدی است و اخلاق حالیاش میشود. حال اگر اشتباهی کرده انسان جایزالخطاست و بخشش نیز از بزرگان است. دوست ندارم دلم با کسی ناصاف باشد. کینه تنها در قلب خود کینهجو زخم برجای میگذارد.
زندگی ادامه دارد. این روز ها به این پی بردم که خواستن اصلا توانستن نیست. اگر چیزی میخواهی باید آنرا آهسته آهسته و تکه تکه خلق کنی. اگر میخواهم دوری به سرآید باید وصال را بیافرینم! اولین قدم وصل، کشف خودم است. باید خودم را دریابم. کمی خودخواه شوم و به وجود نهفتهام اجازهی بروز بدهم. باید درک کنم که زندگی در شرایط عدم اطمینان طبیعی است تا امنیت به قلبم بیاید.
قدم دیگری که باید بردارم درک درست از زمان است. بایست بفهمم که امروز با فردا فرقی ندارد. امروز ارزشمند تر نیست. اجازه ندهم کار امروز به فردا افکنده شود. هرکاری را همان موقع انجام دهم و همه چیز را به دقیقه نود واگذار نکنم. باید بفهمم امروز ارزشمند تر از فردا نیست! آهسته و پیوسته حرکت کنم و این عادت را در خودم ایجاد کنم.
مسیر زیبایی برای رشد جلوی خودم میبینم. باید دوری از یار را بپذیرم و از این افسردگی خارج شوم. باید ترس عدم وصل را از خود دور کنم تا از بروز استرس بیمارگونه جلوگیری کنم. باید اهداف زندگیام را که فقط و فقط برای خودم هستند را درک کنم و کمی خودخواه شوم. باید به خودم کمک کنم.