میم گاف (۴)
یک چیزی است که از آن ناامید هستم. آن هم صبر خودم است. لبریز شده. دیگر تحمل ندارم. او خام است. من نیز خام هستم. هر دو سعی میکنیم. خیلی زیاد. اما انگار فایده چندانی ندارد. من کم تحملم. او لجباز است. امولسیون پایدار کننده ندارد، و ما دوتا در یکدیگر حل نمیشویم. قبلا محلول بودیم. شاید هم فقط فکر میکردم که محلولیم. شاید هم یک محلول فراسیر شده بودیم که با یک ضربهی کوچک تهنشین شدیم. حالا آن اضافه ها را نمیتوان به راحتی از کف ظرف جمع کرد. اصلا حل شدن در یک فرد دیگر بیمعنی است. باید امولسیون پایدار تشکیل داد. اما ما پایدار کننده نداریم.
تصمیم دارم که مدتی با او حرف نزنم. چون دیگر تحمل ندارم. راستش تحمل این اوضاع برایم سخت است. از طرفی میترسم. اگر حرف نزنیم خیلی کارها میکند که به من نخواهد گفت و شاید اگر به مرور اتفاقات را با دلایلشان بفهمم خیلی بهتر است از اینکه یک دفعه بفهمم و آنها را اشتباه بدانم. شاید باید از این تصمیم صرف نظر کنم. شاید حرف نزدن دردی را دوا نمیکند. شاید دارم همه چیز را زیادی گنده میکنم. شاید الان پایدار کننده وجود نداشته باشد اما اگر کمی شیشه ی مخلوطمان تکان بدهیم اجزا امولسیون ناپایدار در هم فرو بروند و کمی حس پایدار بودن کنیم کافیست در این شرایط. وقتی پایدار کننده وجود ندارد مگر راه دیگری است.
امکان جدا شدن هم نیست. روغن رو نمیتوان به این راحتی از روی آب برداشت.
من خسته شدهام.