اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

با او حرف می‌زنم، بعد از مدت ها درباره‌ی بار سنگینی که دوری از او روی دوشم گذاشته. آیا باید به خودم اجازه بدهم که غمگین باشم؟ شاید. بهتر از آن است که ناگهانی غم را تخلیه کنم.

بعد از دو-سه روز دوباره گریه ام‌ می‌گیرد. ساکت می‌شوم. فکر می‌کند که دیسکانکت شده‌ام. قطع می‌کند و دوباره زنگ می‌زند. در این فاصله می‌توانم صدای حرف زدنم را از صدای گریه جدا کنم. "دیگر خیلی حرف زدیم. باید بروم." خداحافظی می‌کنم. دستم را روی صورتم میگذارم که دریای اشک در دست‌هایم جمع شود. روی تخت ولو می‌شوم. بالشت را بغل می‌کنم و چند ثانیه هق هق می‌زنم. کمی حالم بهتر می‌شود.

می‌ترسم.

  • نارنگیس

دلنوشته

میم گاف

نظرات (۱)

  • سیروان REGA
  • ترس از چه؟؟؟
    پاسخ:
    شاید بعد ها نوشتم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

    اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.