اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

زادگاه دیگر خانه نبود.

پنجشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۹، ۰۵:۳۱ ب.ظ

من به زادگاه سفر کردم. اما خانه ای درکار نبود. زادگاه دیگر انگار شهر من نبود، غریب و مهمان بودم.

سومین روز است که اینجا هستم. آثار الکل بر ماهیچه هایم دردناک است. خستگی مهمانی که دیشب گرفتم بر هیکلم سنگینی می‌کند. فردا به دل طبیعت می‌زنم. در شهر کلی گشته ام‌ اما چرا انگار هیچوقت اینجا نبوده‌ام. شاید هم میخواهم خودم را به آن راه بزنم که از سنگین شدن قلبم جلوگیری کنم. اما روزهای خوبی هستند. خیلی می‌خندم. خیلی خوش می‌گذرد.

دوستان دبیرستانم را بعد از چند سال دیدم. و یک چیزی بین من و آنها ایجاد تفاوت می‌کرد، "خودخواهی". من دائما نگران بودم که نکند ناراحتشان کنم، جوری برنامه بچینم که آنها خیلی راحت باشند، اهمیت می‌دادم خیلی اهمیت می‌دادم. آنها هم اهمیت می‌دادند، اما خودشان در اولیت بودند. چه شد که من خودم را از اولویت ها خارج کردم؟

من باید یادبگیرم خودخواهی کردن را.

  • نارنگیس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.