اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

خوشگدشت!

پنجشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۰۸ ق.ظ

از کمپینگ برمی‌گشتیم. سامان داشت من را خانه می‌رساند. حرف می‌زدیم. گفتم"به تو حسودی ام میشود. تو خیلی از سنت جلو تر هستی. خیلی زود یاد گرفتی چطور پول دربیاوری. راز موفقیتت را به من هم بگو!". گفت"اولا که رازی نیست فقط هیچوقت کوتاه نیامدم، ثانیا که تو هم خیلی از هم‌سن‌هایت جلوتر هستی"

همینطور که در لج افتاده بودم که بگویم اصلا هم از همسن هایم جلوتر نیستم و سند و مدرک بیاورم که خیلی خام و بی‌تجربه هستم، گفت "در حداقل ترین مثالی که می‌توانم بزنم تو می‌دانی به چه چیزی علاقه داری، راهت را پیدا کرده ای! در این کشور کوفتی کسی به این زودی ها راهش را پیدا نمی‌کند.تو می‌دانی چه می‌خواهی! همین تو را چند سال جلو‌ می‌اندازد!"

این را که گفت نگاهم کمی به خودم بهتر شد. امیدوارتر شدم انگار.

  • نارنگیس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.