اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

۱۱ سالگی

جمعه, ۸ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۳۵ ق.ظ

حس می‌کنم ۱۱ سالم است. اینکه چرا حس می‌کنم یازده سالم هست عوامل زیادی دارد. شرایط برایم مثل ۱۱ سالگی‌ام است. اندک مدتی بود که ورشکست شده بودیم. من حس می‌کردم قبول شدن تیزهوشان تنها راهی است که جلویم است چون اگر قبول نمی‌شدم آنوقت مامان بابا من را یک مدرسه غیرانتفایی خیلی گران ثبت نام می‌کردند و من تحملش را نداشتم که باعث شوم بیشتر از آن فشار مالی را تحمل کنند.

ماشین را فروخته بودیم. مامان با تاکسی داشت من را به کلاس علوم می‌رساند. تاریک بود. سعی داشتم در راه تست بزنم چون خیلی ترافیک بود اما حالت تهوع ام اجازه نمی‌داد. بغض کرده بودم. از مامان پرسیدم "مامان اگه قبول نشم چی میشه؟" دلداری ام داد "هیچی مامان میری یه مدرسه بهتر حتی" گفتم "خب مدرسه دیگه خیلی گرون میشه" گفت "تو دیگه به اونجاهاش فکر نکن"

من مجبور بودم. نه فقط از لحاظ مالی. میدانستم مامان بابا خیلی داغون هستند. به روی خودشان نمی‌اوردند اما معلوم بود خب. از من انتظار داشتند انگار. اگر قبول نمیشدم حتما غصه میخوردند. من قبول شدم. روز قبولی دومین مرحله عجیب ترین روز دنیا بود. تا به حال انقدر مامان بابا را خوشهال ندیده بودم. آنقدر که آنها مهم بودند درس خواندن در مدرسه تیزهوشان برایم مهم نبود.

الان هم مجبورم. انگار اگر نشود خیلی ها داغون میشوند. از جمله خودم.

  • نارنگیس

نظرات (۲)

سلام 

این اولین پستی هست که ازت میخونم 

فقط میخواستم بهت بگم

باور کن من  یه مقدار از این احساسات رو در گذشته  تجربش کردم

نزار کسی برات تصمیم بگیره

عزیزم تو ارزشمندی

به دور از مدرک تحصیلیت

به دور ازظاهری که داری

به دور از شغلی که در آینده انتخاب میکنی

تو ارزش مندی

تنها رسالت تو در زندگی پیدا کردن علاقه مندی هاته

ببین  بهترین حالتش  اینه 

چندین بار این حرفو پدر ومادرت بهت بزنن

نمی دونم چرا از بچه هاشون دریغ میکنن

پس سعی کن

خودت برای خودت تصمیم بگیری

این زندگی توهست 

یک بار زندگی میکنی پس برای شادی دل بقیه خود واقعی تو خفه نکنه

چون به مرور ممکن افسردت کنه

تو وظیفه شاد کردن بقیه رو به عهده نداری

 

پاسخ:
من از حدود ۱۸ سالگی تمام تصمیمات مهم زندگیم رو خودم گرفتم و بر مبنای خودم. چون تقریبا مستقل زندگی میکردم. شاید بارها دیگران رو در اولویت قرار دادم اما الان دیگه اینطور نیستم. اما این نوشته کلا در این باره نیست. از اونجایی که ما از آدمای اطرافمون جدا نیستیم تصمیماتمون هم نمیتونه ازشون جدا باشه. علاوه بر اون تاثیری که بر ما میذارن، قطعا هم اونا در راستای اهدافمون هستن و هم اهدافمون در راستای اونها. بر این باورم که تصمیمات رو باید بر مبنای خواسته ی فردی ام بگیرم. و همچنین قسمتی از خواسته ی فردیم زندگی راحت کنار آدمایی هست که دوستشون دارم. پس قطعا بر اهدافم تاثیرگذار خواهند بود.

امیدوارم مثل 11 سالگیت باز هم همون اتفاقی بیفته که از ته دلت میخاییش و آرزوشو داری و بهترین اتفاق باشه برات نارنگیس عزیز❤️🌹

پاسخ:
تشکر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.