اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

دارم نصف می‌شم.

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۴۲ ق.ظ

دلم تنگ هست. دلتنگ اینجا هستم. دلتنگ او هستم. دلتنگ همه‌ چیز هستم. شاید مدرسان شریف دلتنگی هستم.

هر لحظه‌ای که در اتاقم، در این خانه هستم انگار ستایشش می‌کنم. مامان... دلتنگ مامان هستم. یکهو او را به آغوش می‌کشم و او چشم هایش پر از اشک می‌شود. خواهرم... دیشب به او پیام دادم و گفتم "I wish I could spend more time with you" در یک خانه هستیم اما من به ندرت کسی را می‌بینم. درس می‌خوانم. در این اتاقی که بینهایت دوستش دارم و همین الآن هم دلتنگش هستم خودم را حبس کرده ام و درس می‌خوانم. پدر که انگار هر بار با او حرف می‌زنم دارد تقلا می‌کند... بابا... بابا... ای کاش ۷ سال پیش، آن موقع که از طرف مدرسه مسافرت رفتم،  برای تو هم سوقاتی می‌خریدم... چرا برای تو هیچ چیزی نخریدم... چرا دلت را شکستم؟:( باباجی:(

از آن طرف دلم برای آنطرف داستان هم پر می‌کشد. من در این میان دارم نصف میشوم. نیمی از من را این طرف داستان می‌کشد و نیمه ی دیگرم را آن طرف داستان. آخ... دارم‌ شکنجه می‌شوم.

  • نارنگیس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.