اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

من می‌دونستم چی داره می‌گه.

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۵۸ ب.ظ

این روزها همه چیز مثل خیال است. انگار هیچ چیزی واقعی نیست؛ خودم حتی شاید توهم باشم، یعنی انگار خودم هم وجود ندارم. در تنهایی غرق شده‌ام و وجود انسان های دیگر را درک نمی‌کنم.

یک روتین برای خودم درست کرده‌ام. هر روز مواد غذایی که بدنم نیاز دارد را می‌خورم، ورزش می‌کنم و بدنم را فعال نگه می‌دارم، مدت زمانی را مطالعه می‌کنم، و مقدار زیادی از زمان را صرف انجام یک سری کار های می‌کنم که باید انجام شوند و حوصله می‌خواهند و این برای منی که بی حوصله هستم زیاد آسان نیست. مدت زیادی را هم فکر می‌کنم؛ به چیزهای احمقانه. شاید اگر بهتر از مغزم استفاده می‌کردم کارهای خیلی خفنی انجام داده بودم تا به امروز، اما انگار تنبل هستم. ولی چون از اطرافیانم غیر تنبل تر بودم نمی‌دانستم که تنبلم... شاید بخاطر همین فرهنگ اطرافیان اینطور هستم. ای کاش عوض شوم.

آنقدر ها تخیل نمی‌کنم. نمی‌دانم ولی چرا انگار همه چیز غیر واقعی است. کاش می‌شد یک نفر دستم را بگیرد و از اقیانوسی که ساخته ذهن خودم هست بیرونم بکشد. چون دارم غرق می‌شوم و با اینکه این را می‌دانم... ولی چرا نمی‌دانم؟

  • نارنگیس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.