مگه تو قول نداده بودی؟
من زیادی سردرگم هستم. من کاری که باید رو انجام دادم. ارتباطاتم رو بیشتر کردم و دوست های جدید پیدا کردم. بیشتر از قبل تلاش کردم و نسبت به اهدافم درک درست پیدا کردم. این راه ادامه داره.
در من تغییراتی ایجاد شده که وقتی دقیق بهشون فکر میکنم حس میکنم یک جای کار میلنگه، اما اتفاقا اصلا هم جاییش نمیلنگه. باور هایی در من در حال تغییر هستن و یک سری از درونیاتم عوض شده. اما گاهی وقتی فکری یا رفتاری از خودم میبینم که برخلاف گذشته هست سختم میشه. انگار احساس راحتی نمیکنم. انگار با خودم غریبه میشم. من حسادت هام رو که حاصل از برتری طلبی ام بودن، تا حد خیلی خوبی ترک کردم. اگر دو ماه پیش در این شرایط داشتم از استرس میمردم دیگر الان اینطور نیست. اما دائما با خودم فکر میکنم خب من الان چرا استرس ندارم؟! نکنه دارم اشتباه میکنم که استرس ندارم؟ یا حتی گاهی تظاهر میکنم که دارمحسادت میکنمدر حالی که اصلا همچین حسی در من وجود نداره!
من این همه زمان تلاش کردم که حسادت نکنم، عصبانیت و استرسم رو کنترل کنم، کسی را قضاوت نکنم، در رابطه ام مستقل تر باشم، و الان که تا حد خوبی در اینها موفق شدم انگار با خودم راحت نیستم. انگار من خودم نیستم یک نفر دیگه هستم.
- ۰۰/۰۲/۳۰