کدام؟
یه زمان انقدر اتفاقی نمیفتاد که چیزی برای نوشتن نداشتم و الان انقدر اتفاق میفته که نمیدونم کدوم رو بنویسم.
در جمع ایرانی های اینجا مشکل دارم! یادم میارن که چرا دوست داشتم از ایران بیرون برم. یکی از مشکلاتی که در ارتباطم داشتم همیشه این بود که حرف و احساسم رو خیلی رک و واقعی میگفتم و این چیزی نبود که مردم بخوان بشنون. برای همین به انزوا کشیده شده بودم.
من زود در جمع آدم های غیر ایرانی جا باز کردم. خوش شانسی بود. اما ارتباطم باهاشون عالیه. اون اولش برام خیلی سخت بود. وقتی به چشمشون نگاه میکردم هیچ احساسی رو نمیفهمیدم. ولی الان بعد از دو هفته همه چیز کاملا فرق کرده. خیلی راحت ارتباط برقرار میکنم. قطعا زبانم به خوبیشون نیست و بعضی وقتا برای حرف زدن و رسوندن منظورم تقلا میکنم. اما چیزی که خیلییی ازش خوشهالم اینه که بدون هیچ ترسی خودمم و هیچکس هم بابتش ازم بدش نمیاد.
در جمع ایرانی ها که به طور میانگین همه ۱۰ سال از من بزرگ تر بودن دنیا زیاد قشنگ نبود. برام عجیب بود که سن چقدر مهمه توی مساله ی زندگی کردن توی کشور های دیگه. من بعد دو هفته بهتر با فرهنگ اینجا اخت شدم تا ایرانیای اینجا بعد از یک سال یا حتی بیشتر. حس میکردم دوباره نمیتونم خودم باشم و باید وجودم رو پشت پرده ای از یک ادب فرمالیته قایم میکردم.
انجام کار های خونه، تمیز کاری، غذا پختن، زیاد وقتم رو میگیره. انگار وسواس تمیزی دارم. من وسواس تمیزی ندارم ولی به نسبت آدم های اینجا اهمیت بیشاز حدی به تمیزی میدم. اینکه با کفش میام توی خونه اعصابم رو بهم میریزه و حس میکنم باید هفته ای یک بار کل خونه رو با مواد شوینده طی بکشم. بدترین اتفاق اینه که توی دستشویی راه آب نیست و نمیتونم اونور که میخوام کف دستشویی رو بسابونم.
بهرحال...
- ۰۰/۰۵/۲۱