اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

زامبی

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۰۵ ق.ظ

من یه رویاهایی داشتم وقتی ۱۵-۱۶ سالم بود. یه روهایی که با زندگی اون موقعم جور درنمیومد. من داشتم زیست میخوندم که برم دکتر شم ولی دنیای اقتصاد و تاریخ و سیاست رو دنبال میکردم. من ریاضی رو دوست داشتم ولی تستای شیمی خیلی بود نمیشد ریاضی بخونم.

اوضاع الان از چیزی که فکر میکردم ۱۰۰ پله بالاتره. من یهو چشم باز کردم و خودم رو وسط یه میتینگ دیدم که داشتن میگفتن این اطلاعات جایی درز نکنه قبل از اینکه توی اخبار پخش میشه! من چشم باز کردم و یهو دیدم بین یه سری استاد نشستم که خیلی خفن بودن و من اون وسط میترسیدم چون هیچی حالیم نبود!

درسته که ترسناک بود و باید خودم رو بکشونم هرجور شده. ولی تازه دارم احساس میکنم زنده ام! دارم انگار از توی قبری که دوسال توش خاک شده بودم بیرون میام. نه نه زامبی نیستم! انگار باز دارم متولد میشم.

  • نارنگیس

نظرات (۲)

تولد واقعی آدم از جایی شروع که بیدار میشه

آگاه میشه

 

 

تولدت مبارک نارنگیس🌹🌹❤️❤️

پاسخ:
حقیقتش من به آگاهی خاصی دست نیافتم. فقط یکم دارم از زندگی لذت میبرم.

اتفاقا همین که داری سعی میکنی از زندگی لذت ببری

 

یک. نوع اگاهیه

 

خودت که میدونی تو این مملکت کسی نمیدونه که باید از زندگی لذت برد

 

پس شکر گذار باش ب آگاهی رسیدی که 80 میلیون نفر ازش غافلن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.