تغییر
زندگی عجیبه.
زبون ها و لهجه های مختلف رو وقتی میخوای ادا کنی باید از قسمت های متفاوت هنجره ات استفاده کنی. واسه هر زبون یه جور خاص از گلو و زبونت استفاده میکنی. و من فهمیدم درمورد احساسات هم همینطوره.
فرهنگ عجیب ترین چیز دنیاست. ادم ها همه خوشهالی، ناراحتی و تموم احساسات دیگه رو تجربه میکنن اما فرهنگ باعث میشه اگه چیزی مثل هنجره واسه بروز احساس وجود داشته باشه ادم ها با جاهای مختلف هنجره ی احساسیشون، کاملا متفاوت حس کنن اطراف رو و عواطفشون رو بروز بدن.
احساسات من در ایران با احساسات آدم های اینجا فرق داره. جوری که من خوشهال میشم با جوری که اونا خوشهال میشن فرق داره. درست مثل طرز استفاده از هنجره ام. و الانهمونطور که گم کردم که وقتی حرف میزدم از کجای هنجره ام استفاده میکردم احساساتم هم گم شدن. همونطور که صدام توی هنجره ام داره میچرخه که گاهی فارسی حرف بزنه وگاهی انگلیسی؛ احساساتم هم در مواجهه با میم و آدم ها با ملیت های مختلف میچرخه و هیچ جایی ثابت نمیشه. واسه همینه که گیجم. هیچی نمیتونم حس کنم. فقط وقتی تنهام حس راحتی دارم.
در محل کارم و در کلاس ها همه آمریکایی هستن. من دانشجوی اینترنشنالم و انگار معروف شدم. حداقل بخاطر اسمم. هیچکس نمیتونه اسمم رو تلفظ کنه. ولی خب وقتی مردمرو در تقلای تلفظش میبینم خنده داره و کلی میخندم. همه چیز سخته. هیچی بلد نیستم. وحشت دارم. ارتباط برقرار کردن سخته. اما همه خیلی باهام مهربونن. خیلی زیاد. و این بهم ارامش میده.
موهام رو دوباره کوتاه کردم. داشتن بلند میشدن. و من از چیزهای زنونه وقتی که در خودم ظاهر میشن متنفرم. شاید فکر کنید گی هستم. خودمم هنوز از هویت جنسی ام خبر ندارم و خب برامم مهم نیست. اینو مطمینم که نان باینریام.
- ۰۰/۰۶/۱۵
گی ؟!؟
هاممم این بیشتر به ترنس میخورد... نمیدونم...
اسمتون همین نارنگیس هست ؟ ( خب اصولا نیست :)