اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

احوالات چند روز قبل!

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۰۹ ب.ظ

تقریبا دو ماه هست که با برانکا دوست هستم. شخصیت این دختر رو دوست دارم. بیشتر وقتمون رو با درس خوندن و توی کتابخونه میگذرونیم و آخر روز رو ورزش میکنم. بعضی وقت ها هم تفریحاتی دارم باهاش. و خب اینکه بالاخره یک دوست دختر پیدا کردم من رو خیلی خوشهال میکنه. وقتی که باهاش وقت میگذرونم به من انگیزه سخت کوشی میده. البته همین انگیزه دادن هاش باعث شده که بیش از حد بدنسازی کنم و تمام عضلاتم در این چند روز گرفته بود و نمیتونستم تکون بخورم!

 

دیروز هالووین بود. من و میم جمعه رو با چند نفر وقت گذروندیم و این دو روز رو واقعا حالش رو نداشتیم جایی بریم. تصمیم گرفتیم چیل کنیم و فیلم ترسناک ببینیم که بهترین نوع وقت گذروندن بود! یه سری تغییرات با بیشتر شدن سن رخ میده. مثلا اینکه دیگه اون هیجان ۲۰ سالگی رو ندارم. فکر میکردم مشکلی دارم ولی بعد از اینکه با برانکا حرف میزدم فهمیدم که اونم همچین چیزی رو تجربه میکنه. پس انگار طبیعیه.

 

جمعه سم ازم پرسید که دلم برای چی ایران بیشتر تنگ شده و منتظر بود من بگم غذا و اینجور چیزا. اما دلم بیشتر از همه برای احساسی که توی ایران داشتم‌ تنگ شده.

 

تغییرات زیاد باعث شده خاطرات ۵ سال پیشم‌ رو به سرع فراموش کنم. دلم میخواد که پیشینه ی چند سال اخیرم رو توی ایران‌ رو ثبت کنم که از یاد نره. واسه همین از دوروز پیش شروع کردم‌ نوشتن هرچیزی که از ۱۸ سالگی به بعد رو یادم میاد.

 

من و میم داریم زندگی کردن رو باهم یاد میگیریم و این خیلی خوبه. مسئولیت هارو بهتر تقسیم کردیم و سر کارهای خونه دعوامون نمیشه! بیشتر باهم وقت میگذرونیم و من دارم تلاش میکنم اشتباهات گذشته‌ی اون و خودم رو ببخشم.

  • نارنگیس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.