اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

ایران

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۰، ۰۹:۰۳ ب.ظ

من ملکه بودم، همه جای شهر داشت میسوخت.

در همین حال همکلاسی ام جلوم بود و میگفت که میخواد به ایران مسافرت کنه! میگفت میخواد بره تهران. من انگار توی تهران بودم ولی تهران نبودم. همکلاسیم میخواست بره تهران درحالی که وسط تهران درحال سوختن وایساده بود.

با گریه گفتم برو ولی اگه توی مسافرتت به اصفهان و شیراز سر نزنی انگار ایران نرفتی! اگه میخوای فرهنگ ایرانو توی ساختمونای کهن ببینی برو این دو شهر رو.

همه جای تهران داشت میسوخت. آوار ساختمونا ذوب میشد و روی سرم می‌ریخت.

  • نارنگیس

نظرات (۱)

یعنی چی؟ منظورت از سوختن چیه؟ همکلایست ایرانی نبود دیگه؟ خیلی کلی گفتی هیچی نفهمیدم اصلا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.