راه تو بهترین راه نیست.
بالاخره همین روز ها سرم رو میکنم توی بالشت انقدر گریه میکنم که خوابم ببره بلکه کمی از غم وجودم کمتر بشه.
از سخت ترین روزهای زندگیه. شرایط روحیم خیلی افتضاح شده. هفته ی پیش بالاخره به روانشناس زنگ زدم و تا امروز سه بار باهاش حرف زدم. بدجور افسرده شدم و باید قبل از اینکه به این مرحله برسم یه کاری میکردم. تاحالا در زندگیم انقدر خودم رو ناتوان ندیده بودم. اما نور امید هنوز زنده ست و من دارم میجنگم.
با دوتا از استادهام درمورد افسردگی شدیدم حرف زدم و گفتم غیبت های اخیرم به دلیل تنبلی نبوده. فقط نمیتونستم توی کلاس باشم. گفتم من خیلی میتونستم بهتر باشم و الان دارم سعی میکنم جبران کنم. برخوردشونخیلی خوب بود. مخصوصا استاد مکرو. یک زن آفریقایی که خیلی ازش خوشم میاد. خیلی سعی داره کمکم کنه. هم در پروسهی اپلای واسه پی اچ دی و هم الان که میدونه حالم خوب نیست. از نظر شخصیتی خیلی شبیه به هم هستیم.
تا الان هرکاری که کردم، کردم. بهتر از این میتونست باشه اما نتونستم. کم اوردم. الانم دارم یاد میگیرم و دارم از مسیر همیشگی ام خارج میشم. مسیر جدید رو توی طبیعت زندگی برای خودم پیدا میکنم.
بالاخره این روزا میگذره. من هم راه حل پیدا میکنم. حالمم خوب میشه. یه روزی میرسه که میتونم خودمو دوست داشته باشم. با تموم خوبیا و بدیا.
- ۰۱/۰۱/۲۰
افسردگی خیلی بده. گاهی فضای آکادمی اون رو تشدید هم میکنه توی آدم. ولی به قول خودت، میگذره و دوباره یه روز صبح پامیشی و میبینی خورشید مثل قبل قشنگه و انگار تمام غمهات رو گذاشتی زمین دیگه. :)