اجتناب!
نارنگیس امروز دلم واقعا برات سوخت. از پیچیدگی غم هات و از تراکم لایه ها ی روانت وحشت کردم و با خودم گفتم این بچه چجوری داشته تاحالا تحمل میکرده این بار رو. اون اجتناب و اون ترسی که توی وجودت از همه چیز و همه کس هست رو بالاخره دیدمش و فهمیدمش. فهمیدم که یه حادثه که حتی هیچکس نمیدونسته حادثه بوده و هیچکس توش تقصیری نداشته چجوری ۲۰ سال تموم داشته به روحت سوهان میکشیده و توی از همه جا بی خبر فکر میکردی زندگی سالم و عادی همینه.
نارنگیس عزیزم. ای کاش میشد اسم واقعی و قشنگتو بگم که از همیشه بیشتر دوستش دارم و از همیشه برام پر معنی تره. واقعا با تموم وجودم بهت افتخار میکنم. تا امروز کم زحمت نکشیدی. دیگه نمیخوام زحماتتو نادیده بگیرم. تو همیشه شجاع و جسور بودی، همیشه جنگیدی، همیشه استوار بودی و نذاشتی چیزی زمین بزنتت. حالا هم با تموم این سختیا ایستادی و کنار نکشیدی. میدونم خسته ای، میدونی خسته ام، با هم کنار هم قدم برمیداریم. این بار من دستای قشنگتو میگیرم و نوازششون میکنم. خودم حواسم هست ناخون هاتو نجوی. انقدر باهات مهربونی میکنم که این بغض توی گلوت به خنده های از ته دل تبدیل بشه. فقط یکم فرصت بده. خودت میفهمی که با ارزش ترین چیز دنیا برای من تویی. تنها چیزی که مهمه برام تویی، نه هیچ چیز و هیچ کس دیگه.
- ۰۱/۰۱/۲۹
آشتی کردن چقد خوبه
مخصوصا با خودت
تبریک. میگم خوشحالم. که داری واسه خوب شدن حالت تلاش میکنی
دوست خوبمی