I came out
سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۲۹ ق.ظ
همه چیز از ماه کامل قبلی شروع شد. زندگی من از این رو به اون رو شد. حتی دنیا هم به هم ریخت، جنگ شد.
زندگیم به یک باره انقدر تغییر کرده که هیچ ایده ای ندارم چطور باید مدیریتش کنم. تنها کاری که از دستم براومد این بود که زور بزنم که این تغییر رو خنثی کنم. همونجور که همیشه بلد بودم و همیشه انجامش داده بودم. با کنترل گری، سرکوب. بهتره بگم خیلی شدید تر، وحشیانه تر و بی رحم تر از همیشه، دیکتاتور زندگی خودم شدم.
الان فقط میخوام یه قانون واسه خودم بذارم. هر کاری میکنی، قبلش مطمین شو که خواسته ی خودته. نه واسه اینکه دیگران احساس راحتی کنن.
میدونی چیه؟ من نمیخوام تحت تاثیر هیچکس کاری کنم. میخوام مطمین باشم هر مسیری توی زندگیم پیش میگیرم، فقط و فقط خواسته ی خودمه، نه بخاطر جوگیری و خریت و بی تجربگی، و مهم تر از همه، تاثیر گرفتن از دیگران.
- ۰۴/۰۴/۱۱
چقد این جنگ سخت بود بااینکه دو هفته بود کن فیکون کرد شاید حتی ذهنی، اما همون ذهن وقتی بهم بریزه همه چیز بهم میریزه و درست کردنش زمانبره
نمیدونم دقیقا چی تجربه کردی اما امیدوارم به خودت مسلط شی بزودی