اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

تو توی زندگی خودت نقش داری.

شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۵:۱۶ ق.ظ

دیروز سر امتحان اقتصاد مکرو مغزم یهو یه جایی تموم افکار دنیارو اورد جلو و انگار تموم مسایل حل نشده ی مغزم حل شد. یکی از اون فکرا این بود:

میخوای برگردی ایران؟ خیلی فکر میکنی ایران راحت تر بودی. باشه تصور کن الان برگشتی ایران. اصلا بعد از این پروگرم برگشتی ایران و داری توی یه شرکت خوب کار میکنی. خب؟ ... خب هیچی. دنیا الان قشنگه؟ نبود. این تصور قشنگ نبود. افتضاح بود. نمیخوام تبلیغ منفی کنم. خیلیا با ایران موندن حال میکنن از جمله خواهر خودم. اما برای من چی؟ من همون‌ زمان که ایران بودم تنها ترین آدم دنیا بودم. غیر اجتماعی ترین، یبس ترین، عجیب غریب و ناهنجار ترین. از عالم و آدم بیزار بودم. اینارو‌ گاهی یادم میره. اینجا حالا من هنوز غیراجتماعی ام ولی این مسیر داره منو عوض میکنه. پس خدارو شکر میکنم که میون آدم هایی هستم که خیلی بیشتر از ایرانی ها به راستگویی ایمان دارن و خیلی کمتر از ایرانی ها میخوان به هم لطمه بزنن. زندگی توی ایران برام سخت میشه.

دلم برای ایران و ایرانی در همون لحظه سوخت. اینکه توی یه موقعیت جغرافیایی مهم گیر کردیم. همیشه باید همه چیز توی کشور ما به هم ریخته باشه چون اگه سر و سامون بگیریم بقیه به خطر میفتن. با کشورای همسایه در جنگ و دشمنی هستیم همیشه، با تک تکشون، چون اگه نباشیم قوی میشیم. اگه قوی بشیم خطرناک میشیم. واسه همین‌ هزار تا عامل دست به دست هم میدن که نابود باشیم. بالاپایین روزگار زیاده چون شرایط پایدار نیست. یه روز خوبه یه روز بد. یادمه که چقدر استرس داشتم. یادمه سال ۲۰۲۰ قبل از پندمیک نشسته بودم توی کتابخونه و داشتم دنبال منابع تافل و جیاری میگشتم. دیدم چقدر هیچی نمیشه از آینده دونست چقدر عوامل خارجی که به من ربطی ندارن توی سرنوشت من دخیل هستن و من چقدر در زندگی خودم بی نقش و بی تاثیرم. سرم رو گذاشتم روی میز و اشکام سرازیر شد. بعدشم که بندمیک شد و‌ دنیا حتی غیرقابل پیشبینی تر شد!!

وقتی به اون همه استرس و عدم اطمینان فکر میکنم تنم میلرزه. میگم دختر بشین سر جات. آره سخته، شک فرهنگی، زبان، غربت، دوری؛ آره میدونم همه ی اینارو. ولی مسیر مشخصه. پس بشین عزیزم. بشین و تلاش کن و کمتر غر بزن. بشین و زندگی کردن رو یاد بگیر. یاد بگیر که بالاخره اون روز رسیده که تو توی سرنوشت خودت نقش داری. بشین و رقمش بزن.

  • نارنگیس

نظرات (۲)

کلا انگار در پی دور شدن از بطن ماجرا، ذهن خاطرات بد و آسیب زننده رو پاک یا در پستو ها پنهان می کنه؛ حتی در مقیاس زندگی شخصی، وقتی فرد از خانواده فاصله میگیره کم کم نزاع ها و مشکلات و پیچیدگی هارو فراموش می کنه و حس میکنه در خانوادش همه چیز نرمال بود و هست. این تحریف ها به خاطر فراموشی نیست؛ انگار که ذهن برای محافظت از خودش دست به بازسازی دروغین خاطرات گذشته میزنه..

پاسخ:
هم که گول زدن ذهنه، هم اینکه آواز دهل از دور خوش است!

دقیقا همون که توی بند آخر صحبت‌ها گفتی

 

بشین و زندگی کن خودت زندگیتو رقم بزن غر هم زدی زدی ولی بمون و ازش لذت ببر 

پاسخ:
بله بله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.