نارنگیسسس، بنویسسس.
دایما میام اینجا و از دلتنگیم میگم. انقدر زیاد از سختی ها میگم که انگار روز یا اتفاق خوبی نیست. میخوام قدر زمان حال رو بدونم. قدر تموم لحظات رو.
از وقتی اومدم آمریکا دو سه بار با دوستامون رفتیم بوفه. هرچقدر بتونی میتونی بخوری. توی ایران بوفه هایی که رفتم خیلی لاکچری بودن ولی اینجا اینطور نیست. کلمه ی نستی بهترین چیزیه که میتونم براش به کار ببرم.
همونطور که میدونید احتمالا پرخوری عصبی دارم. هرچند هندل کردم این قضیه رو. ولی همینکه بعد دو سه ماه پاشم برم یه جا تا خرخره انواع و اقسام غذا بخورم مث یه جایزه ست که البته باعث میشه خیلی بیشتر احساس گناه و بی مصرف بودن کنم. گیلتی پلژر واقعا کلمه ی قشنگیه. البته اینکه چهار نفر دیگه هم همراهیم میکنن باعث افزایش لذت میشه. انگار پنج تا آدمیم که یه روز تصمیم میگیریم بریم حرصمونو خالی کنیم. مث خودکشی دست جمعی؟ نمیدونم.
پسفردا میرم هایکینگ. الکس از کوهنوردی میگفت. امشب وسیله هارو جمع میکردیم چون فردا شب وقت نداریم. میگفت فکر میکنی چرا آدم میره کوهنوردی و اینهمه خودشو به درد و زحمت میندازه. چون زندگی سراسر درد و زحمته. بحث عوض شد و نشد ادامه بدیم صحبت رو و من تا الان دارم به این فکر میکنم چرا آدم باید یه تفریح پر دردو امتخاب کنه. مثلا اینکه چرا مهمونی که فردا شب قراره برم هیچوقت کافی نیست و چرا قرار نیست حالمو خوب کنه؟ اگه حالمو خوب نمیکنه چرا انجامش میدم؟ جوابش خیلی ساده ست شاید. تفریح سخت انگار سرسختت میکنه بعد کلی هورمون های خوب هم ترشح میکنی پس به زندگیت انگیزه میبخشه. مهمونی رو میری چون باید با آدم ها ارتباط برقرار کنی. اگه نکنی تنها میشی. تنها منظورم حس تنهایی نیست. بلکه منظورم نیاز آدم به کانکشنه. اینکه هرچقدر بیشتر آدم بشناسی و بیشتر بینشون رپیوتیشن کسب کنی بیشتر پیشرفت میکنی بیشتر یاد میگیری. ولی حیف که این ایالت کوه درست حسابی نداره و ته تهش یه هایکینگ چند روزه میتونی بری و خبری از فتح قله نیست.
حالا از دلتنگی بگم. امشب قسمت یک یاغی رو دیدم. اون قسمتیش که اون دختره با دوستاش ساز میزدن و آدمای اطراف که نگاهشون میکردن منو بببرررد به تهران و باغ فردوس. بدجور دلم گرفت. یهو انگار روحم برگشت به بدنم یهو انگار بی حسی برای چند لحظه از بین رفت. من مث نوزادی ام که از آغوش مادرش ایران جدا شده. حس زندگی با بوی آغوش مامان برام معنی میگیره. این بی حسی و افسردگی و تموم دردی که وجودمو گرفته بخاطر دوری از مامانمه. مامانم ایران و مامانم که مامانمه.
- ۰۱/۰۲/۳۱