منم میخوام برم
چهارشنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۱۲ ب.ظ
دارن از اینجا میرن. خونه شون خیلی مرتبه، انقدر مرتب که انگار حتی دیگه اینجا زندگی جریان نداره. خبری از قفسه های کتاب به هم ریخته نیست یا حتی روی جزیره ی آشپزخونه پر از میوه جات و خنزر پنزر نیست. همه چیز مرتب سرجاشه و بوی همیشگی زندگی هم دیگه استشمام نمیشه. انگار غم خدافظی توی دیوارای این خونه لونه کرده. از الان همه چیز داره بوی نوستالژیک میگیره. با وجود اینکه این آخرین بار نیست که قراره بیام اینجا.
+من اگه میتونستم تموم وسیله هامو جمع میکردم و میرفتم. یه ثانیه دیگه هم اونجا نمیموندم. میگه یه هفته بعد برمیگشتی. بعید میدونم. من حتی دیگه عصبانی هم نیستم. فقط از این روال خسته و بیزارم.
- ۰۱/۰۳/۱۸