هلو
اینجا نوشتن برام سخته. به هزار و یک دلیل. اما میخوام بی توجهی کنم و بنویسم هرچیزی که دلم خواست. مشکل اینه که توی وبلاگ ضحاک نمیشه خلاف نظر ضحاک حرفی زد.
نمیدونم اسمش بازگشته یا چی، مشخصه که من نظم خاصی رو برای نوشتن رعایت نخواهم کرد. ولی اینجارو دوست دارم چون یه تصویر از تموم تغییراتم بهم نشون میده. میتونه بازه زمانی رو قابل درک کنن شاید. گمونم نکنم دیگه کسی از خواننده های قبلیم اینجا باشن. چک که میکردم اکثرا کلا وبلاگشون به یه صفحه ی سفید و خالی تبدیل شده بود:(
خلاصه خبر ها: پی اچ دی رو شروع کردم. به شهر آرزو هام رسیدم و تو دل منهتن خونه گرفتم. از افسردگی خلاص شدم بعد دو سال.
و شروع پراکنده گویی:
تموم این خبر ها هیچ بار ارزشی ندارن.
الان باسنم پاره شده از شدت و سختی درسا، سه هفته ست از ترم میگذره و من نابودم. هر روز بهتر کار میکنم. گمون میکردم تموم درسا تکراری ان، اما ریشه یکیه و ساقه کلا یه کیاه دیگه ست.
با تموم بدیا و خوبیای زندگی، با تموم پوچیش و بی هدفیم، با این وجود که اصلا نمیدونم دارم چه غلطی میکنم دقیقا، حس میکنم میتونم زندگی کنم و زندگیو لمث کنم. شکست دادن افسردگی بهترین اتفاق اخیر زندگیم بوده.
زندگی و درس خوندن توی منهتن خیلی یکمی ترسناکه. درسته هیجان انگیزه، ولی میزان استرس خیلی بالاست. من یکم زیادی تنبلم واسه زندگی اینجا. دارم به خودم فشار میارم که عادت کنم به خودم فشار بیارم.
- ۰۲/۰۶/۲۷
خیلی حس خوبی داره وقتی وبلاگی که قبلا میخوندی، دوباره مینویسه. :)
امیدوارم مسیر جدیدت همراه با موفقیت باشه. از اینکه چطوری افسردگی رو حل کردی بیشتر بنویس.