اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

هلو

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۲، ۱۲:۰۴ ب.ظ

اینجا نوشتن برام سخته. به هزار و یک دلیل. اما میخوام بی توجهی کنم و بنویسم هرچیزی که دلم خواست. مشکل اینه که توی وبلاگ ضحاک نمیشه خلاف نظر ضحاک حرفی زد.

نمیدونم اسمش بازگشته یا چی، مشخصه که من نظم خاصی رو برای نوشتن رعایت نخواهم کرد. ولی اینجارو دوست دارم چون یه تصویر از تموم تغییراتم بهم نشون میده. میتونه بازه زمانی رو قابل درک کنن شاید. گمونم نکنم دیگه کسی از خواننده های قبلیم اینجا باشن. چک که میکردم اکثرا کلا وبلاگشون به یه صفحه ی سفید و خالی تبدیل شده بود:(

خلاصه خبر ها: پی اچ دی رو شروع کردم. به شهر آرزو هام رسیدم و تو دل منهتن خونه گرفتم. از افسردگی خلاص شدم بعد دو سال.

و شروع پراکنده گویی:

تموم این خبر ها هیچ بار ارزشی ندارن.

الان باسنم پاره شده از شدت و سختی درسا، سه هفته ست از ترم میگذره و من نابودم. هر روز بهتر کار میکنم. گمون میکردم تموم درسا تکراری ان، اما ریشه یکیه و ساقه کلا یه کیاه دیگه ست.

با تموم بدیا و خوبیای زندگی، با تموم پوچیش و بی هدفیم، با این وجود که اصلا نمیدونم دارم چه غلطی میکنم دقیقا، حس میکنم میتونم زندگی کنم و زندگیو لمث کنم. شکست دادن افسردگی بهترین اتفاق اخیر زندگیم بوده.

زندگی و درس خوندن توی منهتن خیلی یکمی ترسناکه. درسته هیجان انگیزه، ولی میزان استرس خیلی بالاست. من یکم زیادی تنبلم واسه زندگی اینجا. دارم به خودم فشار میارم که عادت کنم به خودم فشار بیارم.

  • نارنگیس

نظرات (۳)

  • درنای کاغذی
  • خیلی حس خوبی داره وقتی وبلاگی که قبلا میخوندی، دوباره مینویسه. :)

    امیدوارم مسیر جدیدت همراه با موفقیت باشه. از اینکه چطوری افسردگی رو حل کردی بیشتر بنویس.

    پاسخ:
    درنای کاغذی! قبول داری وبلاگ نوشتن خیلی فرق داره با کانال تلگرام و کاغذ و توییتر و هرچیز دیگه ای؟
    افسردگی هنوز توی اعماق وجودم لونه داره. ولی فعلا نشوندمش سر جاش. برای من راهش این بود که یه معنی واسه زندگیم پیدا کنم. ینی یه منطق که چرا اصلا زنده ام و چه دلیلی برای تلاش وجود داره. نمیتونم بگم دلیلی براش پیدا کردم و به معنا رسیدم! ولی تلاش برای یافتن معنی باعث شد یه جنبه هایی از زندگی رو ببینم که خیلی وقت بود نمیتونستم ببینم.
    علاوه بر اون من اصولا خودمو آدم بی ارزش و پوچی میدیدم تا اینکه فهمیدم بر اطرافم موثرم. و این به دلیل فرصت هایی بود که جلوم پدیدار شدن.
    و آخر هم شرایط محیط. شروع پی اچ دی و زندگی توی منهتن و شوری که توی این شهر وجود داره حواس تورو از افسردگی پرت میکنه. هرچند یه ماه اولی که منهتن بودم حس میکردم پشیمونم که اومدم این شهر ولی کم کم اوضاع متفاوت شد!
  • درنای کاغذی
  • دنیای وبلاگ من رو برمیگردونه به روزای نوجوونی. هیچوقت ازش خسته نمیشم. کاش بیان سرویس وطنی نبود.

     

    همممم، منهتن برام جای خیلی جالبی به نظر میرسه. ببینم یه روزی اون سمت راهم میفته یا نه. :دی

    پاسخ:
    دقیقا مشکل منم همین وطنی بودنشه!

    منهتن واقعا جالبیه مخصوصا برای مسافرت میتونه خیلی هیجان انگیز باشه. برای من اینجوری بود که وقتی میومدم مسفرت میونستم برم جاهایی که میشناختم رو ببینم و کلی ذوق میکردم! البته اینم بگم که بیشتر آمریکایی دوسش ندارن میگن خیلی شلوغ و کثیفه🫨

    من وقتی وبلاگت رو پیدا کردم که تصمیم گرفته بودی ننویسی. تیرماه‌ بود گمونم. با خوندن دو، سه‌تا از پستات از نظر شخصیتی بهت احساس نزدیکی کردم و برگشتم به اولین پستت و‌ خوردخورد و هرازگاهی خوندم و هر بار از پایانی که ازش باخبر بودم افسوس می‌خوردم: این وبلاگ دیگه آپدیت نمی‌شه و هیچ راه دسترسی‌ای هم به نارنگیس نیست ظاهرن! و چقدر دلم می‌خواست راهی وجود داشته باشه که بیشتر ازت بخونم.
    امروز بعداز یه مدت اومدم به وبلاگت سر زدم و چندتا عنوان جدید دیدم! بعد به تاریخ نگاه کردم و در کمال تعجب دیدم دوباره شروع کردی به نوشتن. 
    هنوز پستای جدیدت رو نخوندم اما دلم خواست زودتر این کامنت رو برات بذارم و بگم خوشحالم داری دوباره می‌نویسی. (:

    پاسخ:
    یکی از بهترین تجربه هام از اینجا نوشتن همین بوده. اینکه با آدم هایی آشنا میشی که به تو احساس نزدیکی میکنن و از درونیاتت باخبر میشن بدون اینکه قضاوتت کنن. خیلی خوشحالم که میخونیم و امیدوارم بیشتر باهات آشنا بشم که در وبلاگت بیشتر هم میشناسمت.
    یه قلب بزرگ تقدیم به تو!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

    اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.