اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

بلانسبت بو گه میاد!

سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۴:۴۷ ق.ظ

این دوروز منهتن از همیشه شلوغ تر بود. ترافیک ماشینارو قفل کرده بود به هم دیگه. توی راه خونه تا دانشگاه، سرتا سر خیابونایی که رد میشدم ازشون ماشینای مشکی گنده با شیشه های دودی پارک شده بود. پیاده رو پر بود از آدمای کت شلواری که کارتشون گردنشون بود و تیپشون مث کارمندای معمولی نبود. یه سریا دوربین دستشون بود و حرفای رندومی که توی خیابون به گوشت میخورد حرفای همیشگی نبود.

یه سریارو هم من ندیدم ولی بوی تعفنشون توی شهر پیچیده بود، بد تر از بوی شاشی که با شروع بارون توی پیاده رو بلند شده بود. آمریکا تحریمشون کرده بود و با این حال قرار بود همین دوروبر باشن.

کاش میشد بخوابم فقط. هر از گاهی گیج و منگ بیدار شم به دوروبرم نگاه کنم، بعدش دوباره بخوابم.

  • نارنگیس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.