کلاه گشاد
امروز رفتم لویز شلواریو که یه ماه پیش خریدم و پس بدم و یه سایز کوچیکترشو بخرم. گفت پالیسی جدید زدن که باید حتما تگ به شلوار باشه و پس نگرفت. دیگه از لویز شلوار نمیخرم! حس میکنم الکی گرونه. حس میکنم رفته تو پاچه ام! الان اگه کاهش وزنم متوقف نشه شلوار از پام در میاد. یکی نیست بگه دختر جون، تو که میدونی درحال تغییر سایزی چرا رفتی ۱۰۰ دلار دادی شلوار؟ خب چرا یه چیز ارزون تر نگرفتی؟ من امیدم به پالیسی قدیم بود! گفتم اگه لاغر شدم میرم شلوارو پس میدم.
این شعبهی لویز توی تایمز اسکوره.(خیلی وقت بود از کلمه شعبه استفاده نکرده بودم!) من تا سه هفته پیش از این مکان تنفر داشتم. تا اینکه سه هفته پیش یه فعل و انفعالاتی در مغزم اتفاق افتاد و انگار میتونستم روی مردم نظارت کنم! به این فکر کنم که هرکسی به چه چیزی فکر میکنه. حس کنم من خودم اون آدمم و بفهمم زندگی از دید اون فرد چه شکلیه. گاهی حس میکردم همه یک نفریم. یه سیستمیم که ارتباطمون باهم قطع شده. شاید سالیان دراز پیش قبل اینکه تاریخ ما بهش قد بده آدما مث نورون ها به هم وصل بودن. اما طی تکامل از هم جدا و جدا تر شدن؟ نمیدونم.
هرچند امشب وقتی سیاحت تموم شد به میم گفتم میبینی؟ اینجا ته سیویلیزیشن دنیاست، ینی دیگه ته تهشه. و وقتی تهشو میبینم از بشریت ناامید میشم! تهش باید خیلی بهتر از اینا میبود! سرمون کلاه گشادی رفته.
- ۰۲/۰۷/۰۱
خانم با 100 دلار اینجا میشه کلی کتاب خرید.