تلاش برای بقا
مسافرت به ویرجینیا تموم شد و این سفر یه نقطه عطف برای پیدا کردن دلیل واسه زنده موندن بود. از زندگی روزمره دور شدم و انگار فهمیدم چطور باید روی خودم تمرکز کنم تا دیگران. در کل جدا از این ۵ روز مسافرت، این دوماه پر بوده از یادگیری درمورد خودم. فهمیدن بهتر خودم و کشف بیشتر واسه این سوال که اصلا چرا باید ادامه بدم و اصلا هدفم چیه. و البته که هرچی جلوتر میرم میفهمم جواب این سوال خیلی باید ساده تر از چیزی باشه که فکر میکنم. هیچ دلیل بزرگی واسه ادامه دادن وجود نداره و الان دنبال جوابای ساده ام. از خود ۴ ساله ام سوال میپرسم. ازش میپرسم چرا میخوای زنده بمونی و خیره میشه بهم که این آدم چشه این چه سوالیه که از من میپرسه. من فقط اینجام! من فقط میخوام بزرگ شم!
زندگی برام پیوند خورده با کار. آیا درسته؟ ماهیت آدما با کار و تحصیلشون معلوم میشه؟ اصلا نکنه مشکل اینه که هنوز ماهیت خودمو نمیدونم؟ اگه بخوام خودمو معرفی کنم چی میگم؟ نارنگیس فلان سالمه و فلان رشته رو میخونم توی فلان دانشگاه. غیر از این چی میتونم از خودم بگم؟
نارنگیس دختر مودی، حریص، عاشق بیکاری، علاقه مند به سیگار کشیدن، دایما درحال فکر و سیر در دنیای خودش، کسی که میخواد از زیر همهی کار ها دربره و همیشه تنها باشه. نارگیس کسی که اخیرا انگار فقط داره خواب میبینه. من اینم!
باید دنبال جواب باشم توی ویژگی هام، نه توی تحصیل و کار. هدف در ویژگی هاست شاید. و قطعا چیزی که الان هستم وحشتناکه. من خودمو اینجوری میبینم. مهم نیست چقدر اطرافیان از داشتن من درکنارشون خرسندن. من از خودم بودن بیزارم! خود بدی دارم!
- ۰۲/۰۸/۱۸