اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

باباجی

شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۳۹ ق.ظ

امروز همه چیز داره بهتر پیش میره. طرفای ظهر زنگ زدم به بابا و درمورد کارام‌ باهم حرف زدیم. زمانی که ایران بودم رابطه مون خراب بود. ولی الان خوبه.

همیشه طولانی ترین مکالمه هام با باباست. از گوش دادن بهم خسته نمیشه و من همیشه کلی حرف دارم باهاش بزنم، بدون هیچ ترسی از قضاوت شدن. همیشه تشویقم میکنه، یا اگه بش بگم کار اشتباهی کردم بدون اینکه عصبی بشه یا بخواد نصیحتم کنه، کمکم میکنه خودم واسه مشکل راه حل پیدا کنم.

بابا نمونه ی بارز دوری و دوستیه. تا وقتی پیشش بودم یه کلمه که بینمون رد و بدل میشد به دعوا منتهی میشد. ولی الان بهترین مکالمه ها با خودشه. شباهت بیش از حدمون باعث میشه دقیقا بدونه به چی دارم فکر میکنم. بدون هیچ قید و شرطی دوستم دارم و بهم افتخار میکنه.

ولی خدا نکنه دوروز پیش هم باشیم، هم من از دست اون دیوونه میشم هم اون از دست من.

  • نارنگیس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.