اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

۵ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

با میم همه چیز تموم شد واقعا. تموم تموم. بهش گفتم من نمیخوام فرصت دیگه ای به هم بدیم. تموم شه.
میم منو به آدم بدی تبدیل کرده بود. از خودم وقتی باهاش بودم بدم میومد. احساس رهایی دارم.

در همین‌ احوال یکی از همکلاسی هام به اسم اد بهم پیام میداد چند وقت. منم همینجوری جوابشو میدادم. تا اینکه دیروز بهم گفت که از من خوشش میاد، به نظرش من هاتم، و منو میخواد!!!

گفتم من دنبال چیزی بیشتر از دوستی ساده با تو نیستم و گفت که هیچوقت نمیتونه من مث یه دوست ببینه!

من هاج و واج بودم. بش گفتم من نمیخوام وارد رابطه بشم تازه رابطه ام تموم شده. گفت عب نداره میتونه ارتباطمون fling باشه! مصمم بود و راحت حرفشو میزد. از همینش خیلی خوشم اومده بود. تصمیم گرفتم باش برم بیرون. فقط واسه اینکه بم خوش بگذره. نمیدونم کار درستیه یا نه. به اد گفتم که من نمیخوام بهش آسیب بزنم. و گفت که اسیب نمیبینه!!

  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۴ ، ۰۴:۵۳
  • نارنگیس

زندگی تنهایی رو دوست دارم. خودمم. تنهام ولی خودم هستم.از این جدایی راضی ام. حتی اگه به هم برنگردیم انگار دوباره عشق میم توی قلبم خیلی قشنگ شده. عشق میم از دور خیلی قشنگ تره تا از نزدیک.

شاید این حرفم نامردی باشه. اما کنارش انقدر از خودم فاصله گرفته بودم که کاملا ناپدید شده بودم. میدونم میتونم دوباره عشق رو پیدا کنم. چه با میم چه با کسی دیگه. انگار من ذاتا عاشقم. و حالا که میم نیست دارم دارم یاد میگیرم که این عشقو به خودم بدم.

تقصیر میم نیست. منم بلد نبودم. خیلی کوچولو میشدم کنارش. انگار بابام بود. بچه ها که از خودشون خبر ندارن، من چجوری میتونستم از خودم خبر داشته باشم.

البته خودم وقتی تنهام عجیب هم هستم. انگار یکم واسه خودم جدیدم! 
 

پ.ن.۱: دارم یخ میزنم بی تو تا فرصت هست آخه برگرد. تو این سرمای تنهایی نمیشه حفظ ظاهر کرد. جای خالی تو داره همه داره همه دنیامو میگیره. بی تو آسون ترین کارا واسم سخت و نفسگیره :(

پ.ن.۲: دارم پاره میشم

  • ۲ نظر
  • ۱۷ مرداد ۰۴ ، ۰۷:۰۸
  • نارنگیس

خب من حالم خیلی گرفته ست. از دیشب دائما با خودم فکر میکردم، اصلا ینی چی این رابطه؟ ینی ما میدونیم عاشق همیم به هم ابرازش میکنیم ولی هیچ تعهدی نیست؟ این که خیلی تاکسیکه... حتی از جدایی بدتره. چقدر دیگه باید آسیب ببینم من تا به خودم بیام..

بهش پیام دادم. که اصلا این شرایط با عقل من جور در نمیاد. ترجیح میدم جدا شده باشیم و فقط باهم دوست باشیم تا اینکه توی سیچوشن‌شیپ باشم. که البته با کمال میل قبول کرد!

ولی من دلقکم. خودمو کردم بازیچه. دارم گند میزنم به خودم و بله بخاطر همینم از خودم بدم میاد.

 

توی این ساختمون کوفتی هرکی به من میرسه میگه میم کجاست؟ منم عین بدبختا... آره میم رفته یه خونه دیگه اجاره کرده چون ما تصمیم گرفتیم به هم بیشتر فضا بدیم. دارم دیوونه میشم.

  • ۳ نظر
  • ۱۲ مرداد ۰۴ ، ۰۷:۴۰
  • نارنگیس

امروز با دوستم رفتم کتابخونه. رفتم بیرون یه سیگار بکشم، برگشتم تو و کی رو دیدم... میم اونجا بود!

قلبم از جا داشت در میومد، دستام گز گز میکرد قفسه سینم میسوخت انگار. کله ام داغ کرده بود حتی. رفتم جلو بم لبخند زد و چشماش پر اشک شد! پرسید "میدونستی من اینجام؟" گفتم معلومه که نه. داشتم میلرزیدم از هیجان. گفتم میخوای حرف بزنیم. سرشو انداخت پایین و انگار نزدیک بود بغضش بترکه. منم بغضم گرفت، ازش پرسیدم میخوای برم؟ و گفت اره. رفت گوشه‌ی دیوار رو به پنجره بیرون انگار که میخواست گریه شو قایم کنه. داشتم میرفتم ولی پشیمون شدم. رفتم سمتش محکم بقلش کردم. هردمون میلرزیدیم. بعدش گفتم برم دیگه. رفتم طبقه بالا سر دفتر دستکم. صورتم داغ شده بود. داشتم زور میزدم گریه نکنم. تقریبا نیم ساعت بعد دیدم پشت سرم وایساده. گفت بیا بریم حرف بزنیم. 

رفتیم بیرون، کلی حرف زدیم. این که چی کفتیم مهم نیست. اما تهش این بود که گفت به هم فرصت بدیم. تا آخر ژانویه جدا زندگی کنیم، بریم تراپی روی خودمون کار کنیم، توی این مدت همو ببینیم با هم حرف بزنیم. و ژانویه تصمیم بگیریم چیکار کنیم. تا ژانویه عملا توی رابطه نیستیم. تو یه سیچویشن‌شیپ هستیم. 

کلی همو بغل کردیم. بوس کردیم. کلی بغضمونو قورت دادیم. کلی قلبمون واسه هم تپید. گفت "حالا میدونی چقدر دوستت دارم؟". گفت میترسه منو از دست بده. ولی تو این شرایط هم زندگی کردنمون باهم انگار امکانپذیر نیست. هیچکدوممون نمیخوایمش.

الان حس عجیبی دارم. انگار هم دارمش هم ندارمش. ولی هرچی هست بهتر از نداشتنشه.

اون پیش قدم شد. خوشحالم که من پای حرفم موندم. دوباره ندویدم دنبالش. اون منو خواست.

نمیدونم کار درستی کردم یا نه. فقط میدونم راه دیگه ای نداشتم. 

  • ۱ نظر
  • ۱۱ مرداد ۰۴ ، ۰۸:۲۷
  • نارنگیس

بعد از ۹ سال رابطه، ۴ سال زندگی مشترک، کلی بالا پایین... از میم جدا شدم. انگار قلبمو از جا دراورده باشن. قلبم انقدر بدجور شکسته که انگار دارم میمیرم. حالم خیلی بده. نمیخوام برم توی نقش قربانی، اما انگار تیر خوردم. 

اگه تجربه جدایی دارین و فکر میکنین میتونین بهم راه حل بدین که چجوری درد این مرحله رو راحت تر رد کنم بام حرف بزنین.

 

  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.

آخرین مطالب