از طرز نفس کشیدنش میفهمم داره به چی فکر میکنه؛ از طرز حرکت دست هاش، از جوری که کلمات رو به کار میبره، از مکس بین جملاتش، از حالت پاهاش. نزدیکی من و میم به این مرحله رسیده. من میدونم هر ثانیه به چی فکر میکنه. و آزار دادن نزدیکان همیشه حیلی راحته، چون باهاشون رودربایستی نداری. چون دیکه اثبات شده هر کاری هم بکنی اونا همیشه از ته دل دوستت دارن.
تصمیم گرفتم کمتر غد باشم. خیلی سخته. اما میخوام کوتاه بیام. میخوام مهربان باشم! من این بار تنها و تنها برای خودم تصمیم گرفتم. میخوام برای میم آدم بهتری باشم. میخوام روی رفتار خودم تمرکز کنم و از اینهمه هیجانات و غرور درونی بکاهم.
بهر حال! من امروز داشتم فکر میکردم که از زندگیم خیلی راضی ام. نه اینکه کامل باشه، اما توی مسیریه که میخوام. همین برام عالیه. من توی راهی هستم که همیشه میخواستم باشم و مهم تر از اون، شور شوقی که خیلی وقته از زندگیم رفته بود برگشته.
از بهترین اتقاقات، پیشرفت من توی انگلیسیه. حرف زدنم خیلی خوب شده. رایتینگم خیلی خوب شده. هر روز اصطلاحات جدید یاد میگیرم به لطف کریستین! این باعث شده ارتباطاتم خیلی پیشرفت کنه. دوستی های عمیق تر، ارتباط با استادم، حتی یادگیری بهتر، و کلی چیز.
الان که داشتم میخوابیدم یا تهران افتادم. الان ۳ ماه و نیم میشه که ایران نیستم. حس میکنم همین دیروز تهران بودم. روزای تلخی بود اما خونه بود. چیزی که منرو آروم میکنه دیدن اینه که اعضای خونواده ام از رفتن من حالشون بد نیست و دارن زندگی میکنن با خوشهالی و پر از امیدن. اگه این نبود تاب و تحمل نداشتم. اما یاد تهران، حس و حال خونه، خیابونای شلوغ، ترافیک و دود و سردرد، یاد اینا منو به گریه میندازه.
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۰۰ ، ۰۷:۵۹