اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

۱۵ مطلب با موضوع «فکرهایم» ثبت شده است

مدت هاست از خانه بیرون نرفته‌ام. پری‌روز تصمیم گرفتم در پارک نزدیک خانه پیاده‌روی کنم. کلی با خودم کلنجار رفتم که خودم را راضی کنم که از خانه خارج شوم. همین که پایم را بیرون گذاشتم باران تندی گرفت. در همان ده دقیقه‌ای که قدم زدم حسابی خیس شدم.

امروز همان احساس را دارم. باید از خانه بیرون بروم. از این وضع خسته شده‌ام. باید کمی از این حال خارج شوم. اما از آنجایی که تک و تنها هستم اصلا دل و دماغش را ندارم. همین‌جوری بروی بیرون که چه بشود؟ آدم بیشتر دلش می‌گیرد.

تنها باری که تنهایی قدم زدم و خیلی حس خوبی بود ماه گذشته بود که از جایی به خانه بر‌می‌گشتم. مرکز شهر بودم و تا خانه پول اسنپ خیلی زیاد می‌شد و با این اوضاع کرونا مترو سوار شدن هم‌ منطقی نبود. تصمیم گرفتم تا جایی را پیاده بروم و هرکجا به اتوبان رسیدم اسنپ بگیرم. می‌توانم بگویم بهترین پیاده‌روی عمرم بود. هندزفری‌ام را جا گذاشته بودم و تمام ۱ ساعت را به صدای شهر گوش می‌کردم و با خودم حرف می‌زدم. نظر خودم را درمورد مسائل مختلف می‌پرسیدم. با خودم بحث می‌کردم و گاهی خودم را نفی می‌کردم. گاهی سخنانم را تحسین می‌کردم. شاید بهترین مکالمه‌ی عمرم بود. چون می‌توانستم بدون هیچ گونه رودربایستی خودم باشم. حرف خودم را می‌فهمیدم و نیاز به توضیحات اضافه نبود.

شاید الآن دوباره بتوانم این کار را بکنم.

این که جز میم گاف و خودم هیچ کسی را ندارم غم‌انگیز است.

  • نارنگیس

نقش دیگران در زندگی و اهمیت وجود آن‌ها در مسیر انسان زمانی مشخص می‌شود که راهشان از تو جدا می‌شود. درست جایی که دیگر اهدافتان در یک راستا قرار نمی‌گیرد. این اتفاقی است که برای من و میم گاف افتاده.

در این نقطه از زندگی متوجه شدم که هیچ چیزی برای خودم نمیخواستم و هر هدفی داشتم در راستای اهداف او بود. خودم هیچ ارزشی نداشتم و اگر قرار بود به جایی برسم فقط بخاطر او بود.

وابستگی اتفاق خوش یمنی نیست. الآن که همه چیز عوض شده و داستان او تغییر کرده من گم شده‌ام. من در یک داستانی بودم که دیگر وجود ندارد. حالا به هرطرف که نگاه می‌کنم سیاهی مطلق است. من در داستان بی‌داستانی گم شده ام. بی هدف و سردرگم دور خودم می‌چرخم.

  • نارنگیس

اینکه دائما به دنبال او می‌وم من را آزار می‌دهد. حس می‌کنم آنقدر قوی نیستم که خودم زندگی‌ام را جهت‌یابی کنم. هر سویی که او برود من پشت سرش هستم. انگار که هیچ استقلالی ندارم.

توانایی اینکه برای خودم تصمیم های مهم بگیرم را دارم؛ اما توانایی اجرای تصمیمات را ندارم. دائما اشتباهات و بی‌دقتی‌هایی میکنم که معلوم نیست از کجا پیدایشان می‌شوند. من پر از اشتباهم و این باعث می‌شود خیلی از خودم ناامید شوم.

من به خودم ظلم می‌کنم. من ذاتا انسان خوبی هستم. این را می‌دانم. چون همیشه حواسم هست کسی از من آزرده نشود، حداقل به عمد. اما این رحم و مروت درمورد خودم صدق نمی‌کند. نوبت به خودم که می‌رسد بی‌رحم‌ترین ظالم دنیا می‌شوم. برای هر اشتباه به شدت خودم را سرزنش کرده و حسابی خودم را تنبیه می‌کنم. بخاطر هر انحراف کوچک از مسیر از خودم ناامید می‌شوم. و این ها زندگی را به کام من زهر کرده.

من بلد نیستم به خودم آسان بگیرم. بلد نیستم خودم را ببخشم. بلد نیستم به خودم اعتماد کنم. برای همین است که همیشه پشت سر او راه می‌روم. چون می‌خواهم اگر راه اشتباه بود تقصیر او باشد نه تقصیر خودم. چون او را می‌توانم ببخشم اما خودم را نه! می‌خواهم او برایم تصمیم بگیرد و او باشد که همه چیز را با مرحله‌ی اجرا برساند، چون می‌دانم اگر بی‌دقتی کنم و خطای انسانی از من سر بزند از تنبیه بی‌رحمانه‌ی خودم در امان نخواهم بود.

من زندگی را به کام خودم زهر کرده‌ام.

  • نارنگیس

در نظر من غیرت هیچ فرقی با حسادت ندارد. یک حس اشتباه و بسیار آزار دهنده است. غیرت از عدم اطمینان و یا از بی‌اعتمادی حاصل می‌شود و بحث محافظت از "پارتنر" کاملا از غیرت جداست. غیرت در اصل همان حس مالکیت است که البته باطل است. بر انسان نمیتوان اعمال ید کرد!

  • نارنگیس

پاییز همیشه قشنگ است. نه اینکه ویژگی خیلی خاصی داشته باشد، اما اتفاقات زیادی می‌افتد وقتی تابستان تمام می‌شود. مهم ترینش گرفتگی آسمان است، ضعیف شدن آفتاب؛ انگار دنیا خاکستری می‌شود و این قشنگ است.

دیشب هنگام خواب از سرما می‌لرزیدم. نه اینکه خیلی سرد شده باشد، اما بدنم به تغییرات دما زود عادت نمی‌کند. جاکتم رو تنم کردم و یک پتوی دیگر از کمد برداشتم. با این حال صبح با گلو درد و صدای گرفته بیدار شدم و هر چند دقیقه یک بار عطسه می‌زدم.

پشت میز‌ تحریرم نشسته ام و به این فکر می‌کنم که چقدر وقت بود که بو و طعم لیموشیرین را حس نکرده بودم. این اولین لیموشیرین پاییز امسال است. چهار قاچ شده و منتظر است که توسط من بلعیده شود. دوست هم ندارم بعدش دست هایم رو بشویم. می‌خوام بویش بین انگشتانم بماند و دلگرفتگی پاییز را یادآورم شود.

ای کاش این پاییز تمام نشود. زمستان قرار است خیلی سرد باشد.

  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.