اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

خب انسان حیوانی هست که معز پیچیده تری داره، بنابراین نباید فکر کنیم انسان از حیوان لزوما برتره. همه چیز فقط یکم پیچیده تره. برای مثال وحشیگری حیوون رو داره ولی نه با حمله کردن و با دندون گوشت رو‌ از استخون جدا کردن و خوردن طعمه. طعمه واسه مغز پیچیده پوله و قدرت واسه رسیدن به هر چیزی که میخواد. اینجوری که مثلا یه کشور یه کشور دیگه رو شکار میکنه و آروم آروم ازش تغذیه میکنه. مثلا ایران یه طعمه ست. جالبه که این طعمه هم خودش کشورای دیگه رو شکار میکنه. شیر کفتار شکار میکنه. کفتار روباهو، روباه ...

مردم خیلی کشورا کمتر میخورن که کسی که توی جهان اوله بیشتر بخوره. انگار جهان اول داره از جهان سوم تغذیه میکنه. و اینکه فکر کنیم قراره صلحی وجود داشته باشه مثل وجود جنگلیه که همه ی حیووناش در صلح و صفا علف بخورن، حواسشون باشه بیش از حد نخورن که به جنگل آسیب نرسه، یه موقع نکنه به کسی غذا نرسه. قانون جنگل اینه که بجنگ که زنده بمونی. هرچی حیوون بیشتری بمیره به نفع توه. همه‌ی غذاها به تو میرسه.

طبیعت اونقدرا هم باهوش نیست. بزرگ ترین اشتباه طبیعت این بود که اجازه داد انقدر تکامل توش پیش بره که انسان بوجود بیاد.

 

پ.ن : داشتم فکر میکردم اینکه همه‌ی حیوونا بمیرن خوب نیست. اینجوری اصلا چیزی واسه شکار نمیمونه. حیوونای ضعیف همیشه باید وجود داشته باشن به اندازه‌ی کافی. واسه همینه که فقر هیچوقت ریشه کن نمیشه.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۱۰
  • نارنگیس

یه دوست اوکراینی‌ دارم. از وقتی پوتین به اوکراین حمله کرده دلم واسه خانواده ام خیلی تنگ شده. از اینجا دلتنگی شروع شد که همش نگران خانواده اون بودم. با خودم میگفتم حالا الان اون چه حالی داره که خانواده اش توی خطر هستند. استوری های خواهرش رو نگاه میکردم که اوکراینه و خیلی حس بدی داشت. بعد الان رفتم عکس های خواهر خودم رو دیدم. دلم خیلی تنگ شد.

من قبل از اینکه توی دانشگاه کار کنم، قدرت داشتن رو خیلی درک نمیکردم. بعد دیدم آدم وقتی که قدرت داشته باشه چجوری اطرافش رو میچرخونه و اتفاقا منطقی هم به نظر میاد. به نظر هم خیلی جاه طلبانه نمیاد لابد. یه سری کار ها هستن که به هم مربوطن و تو واسه اینکه‌ همه چیز خوب و طبق خواسته ات‌ پیش بره با قدرتت اون کارهارو کنترل میکنی و پیش میبری.

قدرت سیاسی در مراحل خیلی بالاتری قرار داره و مثل مراحل پایین تر میتونه بد استفاده شه. یه آدم با ویژگی های خودشیفتگی و جاه طلبی میتونه کارای رو اعصابی بکنه توی مراحل پایین قدرت. چه بسا اینکه قدرت سیاسی واسه همچین فردی میتونه خیلی اتفاقات وحشتناکی بار بیاره.

راستش فکر میکنم سیاست کثیف ترین چیزیه که وجود داره. و انگار اقتصاد خیلی توش مهمه. پس انگار منم تاحدی قراره توش وارد شم.

ولی تجاوز روسیه به‌ اوکراین رو هیچ جوری نمیتونم هضم کنم. انگار جنگ فیزیکی قابل درک نیست. فقط توی فیلماست!

خیلی ناراحتم.

  • ۱ نظر
  • ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۵۸
  • نارنگیس

دوستایی که اینجا دارم همه از من بزرگ تر هستن و در بین اونها من به یک نتایجی دست یافتم.

یک اینکه تفاوت پرانرژی بودن بین من و کسی که فقط دوسال از من بزرگ تره مشهوده. نه از لحاظ قدرت بدنی بلکه از نظر جنب و جوش. اینطوری که هربار باهم میریم استخر همه میگم نارنگیس یکم شنا نکن بیا بشین خسته نشدی؟

دوم اینکه همون طور که درک بین آدم ۲۰ ساله با ۲۴ ساله خیلی متفاوته، درک آدم ۲۴ ساله با ۲۸ ساله هم خیلی متفاوته. اینطوری که انگار آدم ۲۸ ساله نسبت به من پیره.

سوم اینکه آدم ۳۴ ساله با آدم ۲۴ ساله دیگه زمین تا آسمون فرق داره.

 

من نمیدونم روزایی که ورزش نمیکنم این همه انرژی درونم به چی تبدیل میشه.

  • ۱ نظر
  • ۰۵ اسفند ۰۰ ، ۰۲:۵۳
  • نارنگیس

اعصابم خیلی خورده. تقریبا ۶ روز دیگه تولدمه و من ناخواسته دارم روزشماری میکنم. تولدم با یکی از دوستای اینجام توی یه روز افتاده و من از این بابت اصلا خوشحال نیستم. خیلی بچگانه و همچنین احمقانه ست ولی من انقدر جاه طلبم که روز تولدم رو فقط واسه خودم میخوام و از اینکه مجبورم با یکی دیگه شیرش کنم عصبانی‌ام.

شاید از این میترسم که شاید بقیه به اون فرد بیشتر اهمیت بدن. یا اینکه واقعا نکنه هیچکی تولد منو یادش نیست. اولین تولدی که داشتم و با جزئیات یادمه تولد ۴ سالگیمه. من از اول تا آخرش داشتم گریه میکردم. اصلا هیچ دلیلی براش نداشتم ولی حالم خوش نبود. حالا اینکه یه بچه چارساله چجوری یهو روز تولدش دپرس میشه رو من دلیلشو نمیدونم ولی از همون سال به بعد من همیشه موقع تولدم که میشه هاله ای از افسردگی اطرافم رو فرامیگیره.

سال پیش تولدم توی ایران داشتم واسه تافل میخوندم و یه کیک شکلاتی خریده بودیم و آجی هم برام کلییییی شکلات خریده بود به علاوه کلی شکلات شونیز از اون گرد ها که پر مغزه آدم رو دیوونه میکنه. فضا استرسی بود. میم تازه رفته بود آمریکا و از اون بابتم خیلی استرس داشتم که نکنه من نتونم برم.

سال قبلش عمویینا اومدن خونمون و من و آجی باهم یه کیک شکلاتی پر از خامه و توت فرنگی درست کردیم که خیلی خوب بود. میم برام جوراب خریده بود! جورابی که سه تا لنگه داشت!

سه سال قبل تولدم رو با میم بودم. با هم رفتیم باروژ پیتزا خوردیم. بعدش برگشتیم خودمونو با باقلوا خفه کردیم. یه شمع هم گذاشتیم روی باقلوا که من فوت کنم. میم برام یه ساعت بسیار زیبا ساده خریده بود.

تولد ۲۰ سالگی اولین تولدی بود که دور از خانواده و توی خوابگاه بودم. با بچه های اتاق کلی رقصیدیم و پیتزا خوردیم. هفته بعدش هم با میم بودم که برام یه دستبند خریده بود.

اینطور که معلومه حداقل انگار توی چهارسال اخیر اونقدرا هم تولد افسرده ای نداشتم.

  • ۱ نظر
  • ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۰۸:۰۲
  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.