اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

۵ مطلب با موضوع «اهدافم» ثبت شده است

درون من آتیشی روشنه که نمیدونم سوختش از کجا تامین میشه، اما انگار ابدیه و خاموش نمیشه.

تمایل عجیب من به قدرت و برتر بودن در هرچیزی. اطرافیان نزدیکم رو آزار میده و باعث میشه از خودم خوشم نیاد. انگار که دائما در مسابقه هستم. چیزی در درون من هست که باعث میشه بخوام در جای بالاتر بشینم و همه چیز رو تحت کنترل و سلطه ام بگیرم. دقیقا همون چیزی که سال پیش همین موقع ضربه‌ی وحشتناکی بهم زد و باعث شد تموم زندگیم رو به نابودی بره و پخش و پلا بشم کف زمین حیات.

من باید در ریاضی بهترین باشم. باید در آفیس بهترین کد هارو بزنم و باید استادم رو به وجد بیارم با تموم کردن کار ها خیلی زودتر از زمانی که انتظار داره. باید کاری کنم‌ که همه تحسینم کنم، همه ازم کمک بخوان، همه فکر کنن من خیلی خفن و باهوشم، همه فکر کنن من پر از اعتماد به نفس و عزت نفسم و در عین حال به به چقدر انسان خاکی و متواضعی هستم. درست بخاطر همینه که کریس دیروز بهم گفت تو از دور خیلی جدی و مغرور به نظر میای ولی وقتی بهت نزدیک شدم فهمیدم اصلا اینجوری نیستی. اتفاقا اون اشتباه میکنه. من تمام تلاشم رو میکنم که همه بدونن من ازشون بالاتر هستم ولی در عین حال بهشون رحم میکنم و از خودم تواضع نشون میدم. این نشانگر بدبختی و ضعف منه. من نیاز دارم که با بقیه رقابت کنم و مسابقه بذارم در قدرت و هوش و توی دونستن و بلد بودن. باید همه بدونن نارنگیس عاشق اقتصاده و کلی وقت میذاره که بیشتر ازش یاد بگیره و اونم نه فایننس نه بیزنس نه مارکتینگ این رشته هایی که در مخیله اش بسیار پست و آسونن، بلکه اقتصاد پیووور! تئوری، ریاضی، روانشناسی و جامعه شناسی، اقتصاد رفتاری، نارنگیس عاشق تیوری اقتصاده، نارنگیس خیلی خفن تر از این حرفاست!

من انقدر در این نیاز احساس به برتری غرق شدم که نمیتونم خودم رو پیدا کنم. باید انگار ثابت کنم به یه نفر که من خیلی خفنم. میترسم این چیز هایی که دنبالشونم واقعا براش ساخته نشده باشم، بلکه دنبالشم چون فکر میکنم بهترینه و میخوام خودم رو به همه ثابت کنم. میترسم در حال حروم کردن وقتم باشم.

آتیشی در عمق وجودم روشنه که تموم تن و روحم رو داره میسوزونه. نمیتونم یه گوشه آروم بشینم. باید بهترین بشم. و این درد مرضیه که یه روز میترسم بدجور زمینم بزنه.

این قضیه برمیگرده به همون نگاه کالا انگاری که من به آدمیزاد دارم. من آدم هارو درجه بندی میکنم با توجه به علمشون. درحالی که همه برابر هستن. این درجه بندی کردن آدم ها باعث میشه حالم از خودم بهم بخوره.

Mykonos-Fleet Foxes

  • نارنگیس

دنبال بهونه ای هستم برای اینکه احساس کنم زنده‌ام. من هیچی ندارم که متعلق به خودم باشه. من هیچ هابی ندارم که مختص خودم باشه. همیشه دنبال اطرافیانم رفتم و کاری رو کردم که اونها دوست داشتن.

هیچ چیزی نیست که بدونم اگه اون کار به خصوص رو انجام بدم‌ از زندگی راضی‌ام.

من فقط میدونم از مکالمه های جمعی خوشم‌ میاد که کسی باشم که حرف میزنه و در مکالمه های دونفره میخوام اونی باشم که حرف نمیزنه. میدونم از رقص خوشم میاد اما هیچوقت نشد که توش حرفه ای بشم. میدونم که از گوش دادن به موسیقی کلاسیک بینهایت لذت میبرم و از مکان و زمان پرت میشم بیرون.

من هنوز نمیدونم میخوام با زندگیم چیکار کنم. تا دیروز هدفم این بود بیام آمریکا و این شده بود انگیزه‌ی من برای زندگی کردن. الان کا آمریکا هستم واسه چی میخوام زندگی کنم؟ الان به چه امیدی ادامه بدم؟ در گذشته به زور اهدافم میجنگیدم و در زندگی سروایو میکردم، الان که قراره زندگی کنم بلد نیستم. منی که کل دوران دانشجویی رو توی کتابخونه سپری کردم و اون هم نه با خوندن کتابهای مورد علاقه ام، حالا از کجا بدونم زندگی کردن یعنی چی؟

این موضوعات خیلی من رو به هم ریخته.

حالا من یکی دو سال فرصت دارم که برای زندگیم تصمیم بگیرم. یا بعد از این پروگرم کار کنم یا زندگیم‌ رو با یادگیری سپری کنم و وارد دنیای آکادمیک بشم. که دومی برام خیلی هیجان‌ انگیز به نظر میرسه، اما نمیدونم توانایی اش رو دارم یا نه.

برای همین دیروز رفتم توی وبسایت هاروارد. استاد های اقتصادش رو پیدا کردم. کتاب پیدا کردم، مقاله پیدا کردم، و شروع کردم به خوندن. که بفهمم من کی ام، از چی خوشم میاد، و قراره زندگی ام چجوری سپری بشه.

Primaver-Ludovico Einaudi

  • نارنگیس

احتمال افتادن ۴ گونه اتفاق در آینده وجود دارد. در اصل ۳ نوع. نوع چهارم را برای اتفاقی گذاشتم که از ۳ حالت مذکور خارج باشد.

هرکدام از این ۴ اتفاق بیفتند سورپرایز خواهم شد. هر ۴ بدی ها و خوبی هایشان را دارند. قبلا اتفاق یک راه ترجیح میدادم. هنوز هم شاید ته دلم همان را میخواهم‌. اما این یک خواسته‌ی جزمی‌ نیست. اگر نشود دلم نمیشکند. من میخواهم نگذارم که دیگر دلم بشکند.

من در هیچ اتفاقی سهیم نیستم. منتظرم که جبر برایم تصمیم بگیرد. تصمیم بگیرد که بعد از این‌چطور خواهد شد و زندگی‌ام به چه سمتی پیش برود. نوع برخورد من با هر چهار اتفاق می‌توان گفت یکسان است. فقط یک راه جلوی من است که این راه می‌تواند براساس رخدادی که پیش‌ می‌آید به مقاصد کاملا متفاوت منتهی شود.

هیچ چیزی تحت کنترل من نیست جز خودم. قبلا دلم میخواست همه چیز را تحت کنترل داشته باشم و کنترل خودم را نداشتم. الان دارم سعی میکنم خودم را مدیریت کنم. فکر میکنم درستش هم همین است. محیط بیرونی را نمیتوان و نباید کنترل کرد وگرنه آدم زندانی می‌شود.

زندگی خیلی عجیب است. گاهی فکر میکنم که همه چیز از قبل تعیین شده!

  • نارنگیس

اولین بار است که عوض شدن سال میلادی برایم اهمیت دارد. ۲۰۲۰ اولین سال زندگی ام بود که ماه های سال شمسی را در آن یادم رفت چون درگیر میلادی‌هایش بودم. ۲۰۲۰ اولین سال میلادی است که از تمام شدنش خوشهالم. اما از من میپرسی که بعد از این کمی رنگ آرامش قرار است رخش را حداقل در زندگی من نشان دهد؟ باید بگویم امید دارم.

من امید دارم. شاید بگویی احمق و خوشبین هستم. اما فکر می‌کنم امسال قرار است سال خوبی باشد. البته اینکه پریود شدم هم در حس خوبی که دارم تاثیر دارد. چون تا دیروز درگیر پی ام اس بودم و داشتم از غم و غصه جان می‌دادم. درد فیزیکی هیچگاه آنقدر ها برایم غیرقابل تحمل نیست.

۲۰۲۰ بیشترش بد بود. روز های خوب هم زیاد داشت. اما تعطیلی دانشگاه، سردرگمی های تابستان، جدا شدن از دوستانم، افسردگی و احساس پوچی،.. تابستانش میم گاف بود. با او دنیایم قشنگ بود. دوماه آخر او هم رفت. من ماندم و من. شب و روز با گریه گذشت. من عجول مجبور شدم صبر کنم. زجر کشیدم. حین این اتفاقات تمام برنامه هایم نیز نقش برآب شد. تمام نقشه هایم برای آینده‌ی رویایی سوخت و مجبور شدم نقشه های جدید بکشم. سخت بود. ناامید کننده بود. دردناک بود. بار ها تصمیم گرفتم خودم را بکشم اما نمیتوانستم این ظلم را در حق اطرافیانم بکنم. آنقدر ها هم بی رحم نیستم که بتوانم تعمدی باعث زجر مادر و پدر و سیبلینگ و میم گاف بشوم.

امشب با میم گاف حرف می‌زدم. چند وقتی است که رفتارش من را نگران می‌کند. امشب یک دفعه می‌خندید ولی خنده اش بیشتر شبیه گریه بود. با کوچک ترین حرف من اشک هایش سرازیر میشد‌‌. قلبم برایش میمرد. وقتی او را افسرده میبینم دلم میخواهد هر کاری کنم که او اینطوری نباشد. او مدت هاست که نمی‌تواند از غم هایش بگوید. انگار همه شان در انباری قلبش تلنبار شده‌اند و اگر در را باز کند بر سرش آوار می‌شوند. به او گفتم هر شب یکی از غم هایش را بگوید. هر شب یک چیز کوچک را بگوید وگرنه از درون می‌میرد. مثل اینکه یک تریلی او را زیر بگیرد و او هنوز با وجود آسیب ها زنده بماند و مثل آدم های سالم رفتار کند.

هدفم برای سال ۲۰۲۱ با میم گاف این است که با او یک رابطه سالم بسازم. او را خوشهال کنم و به او یاد بدهم چگونه آدم بهتری باشد. من دارم به یک آدم با صبر و تحمل تبدیل می‌شوم‌. می‌خواهم برایش بجنگم. کاری کنم کنار هم باشیم. همه کاری را باهم بکنیم. من باید قوی باشم.

برای خودم اهدافم روشن و مشخص هستند. من در مسیر موفقیت قدم برمیدارم. آهسته و پیوسته. ورزشم را ترک نمی‌کنم. زندگی سالمی خواهم داشت. هر روز درس و تمرین را انجام میدهم. حتی روز های استراحت. حتی یک روز نباید تلاش متوقف شود. شاید اندازه اش کم و زیاد شود گاهی. اما ترک نمی‌شود. دو هدف دارم که باید به بهترین نحو انجام شوند. در آینده شاید بیشتر از آنها نوشتم.

دوستت دارم.

شبخیر.

  • نارنگیس

می‌گویند انسان بعد از زمین خوردن آدم بهتری می‌شود. من با تمام وجود زمین خوردم. هر چه داشتم انگار از بین رفت. نه هرچه داشتم را، اما بخش عظیمی. آن زمان که داشت اتفاق می‌افتاد تمام زندگی‌ام بود. بعدش دیدم هنوز خیلی چیزها باقی‌مانده برایم. هنوز شاید کورسوی امیدی باقی‌مانده. دارم بلند می‌شوم. یک آدم بهتر، قوی تر، سالم تر... بهتر.

فکر می‌کردم زندگی یعنی سختی کشیدن یعنی عذاب. اما اینطور نباید باشد. اکنون همچنان عذاب می‌کشم، هر چند کمتر از ماه گذشته اما همچنان عذاب می‌شم. اما می‌دانم روزی که کامل از زمین بلند شدم دنیا قرار است خیلی جای بهتری باشد، من قرار است باز هم خیلی فرق داشته باشم.

می‌خواهم بلند شوم. یاد بگیرم زندگی یک مسیر است نه یک انتها، چیزی به نام گذشته یا آینده وجود ندارد، همه اش امروز است. میخواهم همه را رقیب خودم نبینم، حسادت نکنم. میخواهم آرام باشم. تنش را به وجودم راه ندهم. می‌خواهم سالم باشم. دیگر به خودم سخت نگیرم.

آزاد باشم. رها شوم از قید و بند های غیرمنطقی‌. میخواهم خودم باشم... بدون آنکه بترسم یا خجالت بکشم.

دلتنگ هستم:(

I know you will

  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.