اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

می‌گویند انسان بعد از زمین خوردن آدم بهتری می‌شود. من با تمام وجود زمین خوردم. هر چه داشتم انگار از بین رفت. نه هرچه داشتم را، اما بخش عظیمی. آن زمان که داشت اتفاق می‌افتاد تمام زندگی‌ام بود. بعدش دیدم هنوز خیلی چیزها باقی‌مانده برایم. هنوز شاید کورسوی امیدی باقی‌مانده. دارم بلند می‌شوم. یک آدم بهتر، قوی تر، سالم تر... بهتر.

فکر می‌کردم زندگی یعنی سختی کشیدن یعنی عذاب. اما اینطور نباید باشد. اکنون همچنان عذاب می‌کشم، هر چند کمتر از ماه گذشته اما همچنان عذاب می‌شم. اما می‌دانم روزی که کامل از زمین بلند شدم دنیا قرار است خیلی جای بهتری باشد، من قرار است باز هم خیلی فرق داشته باشم.

می‌خواهم بلند شوم. یاد بگیرم زندگی یک مسیر است نه یک انتها، چیزی به نام گذشته یا آینده وجود ندارد، همه اش امروز است. میخواهم همه را رقیب خودم نبینم، حسادت نکنم. میخواهم آرام باشم. تنش را به وجودم راه ندهم. می‌خواهم سالم باشم. دیگر به خودم سخت نگیرم.

آزاد باشم. رها شوم از قید و بند های غیرمنطقی‌. میخواهم خودم باشم... بدون آنکه بترسم یا خجالت بکشم.

دلتنگ هستم:(

I know you will

  • نارنگیس

تصمیم گرفتم به هیچی اهمیت ندم. به هیچی! اصلا کلا نذارم فکری بیاد توی ذهنم. کلا فکر نکنم!

  • نارنگیس

خیلی دوست داشتم که حرفی برای گفتن داشته باشم، موضوعی برای نوشتن، دل خوشی برای شعر خواندن. شب یلدا برایم همیشه دوست داشتنی است. متاسفانه زندگی‌ام بر روال نیست. چه کنم... هیچ چیزی به زبانم یا به دلم نمی‌آید که با کسی درمیان بگذارم.

  • نارنگیس

دور بودن از او باریست که زیادی برایم سنگین است. دوری کلا بار سنگینی است. اما وقتی ندانی بار دیگر که قرار است او را ببینی حداقل یک سال دیگر است و حداکثرش را خدا می‌داند... راستش این بار دیگر چیزی فرای سنگینی است.

من همیشه با انسان ها زیادی عمیق شدم. در تمام روابطم عواطفم را کاملا بروز داده‌ام و عواطف دیگران را با تمام وجود پذیرفته‌ام. شاید به همین دلیل است که استعداد عجیبی در عاشق شدن داشتم. شاید به این دلیل است که به ندرت دوستی های سطحی را تجربه کرده‌ام. گاهی حتی عمیق که می‌شوی با کسی همه چیز وارونه می‌شود. بدی هایت رو می‌شود و طرف مقابل از تو فراری می‌شود.

از دوری می‌گفتم. گاهی از خودم می‌پرسم اصلا به من فکر می‌کند؟ جوابم این است که اگر همان آدم قبلی باشد بله به من فکر می‌کند. اما اینها اهمیت ندارد. دیگر اینکه چه می‌کند اهمیت ندارد. راستش اطمینان عجیبی به او دارم. او با تمام خودخواهی و خودمحوری‌اش انسان متعهدی است و اخلاق حالی‌اش می‌شود. حال اگر اشتباهی کرده انسان جایزالخطاست و بخشش نیز از بزرگان است. دوست ندارم دلم با کسی ناصاف باشد‌. کینه تنها در قلب خود کینه‌جو زخم برجای می‌گذارد.

زندگی ادامه دارد. این روز ها به این پی بردم که خواستن اصلا توانستن نیست. اگر چیزی میخواهی باید آنرا آهسته آهسته و تکه تکه خلق کنی‌. اگر می‌خواهم دوری به سرآید باید وصال را بیافرینم! اولین قدم وصل، کشف خودم است. باید خودم را دریابم. کمی خودخواه شوم و به وجود نهفته‌ام اجازه‌ی بروز بدهم. باید درک کنم که زندگی در شرایط عدم اطمینان طبیعی است تا امنیت به قلبم بیاید. 

قدم دیگری که باید بردارم درک درست از زمان است. بایست بفهمم که امروز با فردا فرقی ندارد. امروز ارزشمند تر نیست. اجازه ندهم کار امروز به فردا افکنده شود. هرکاری را همان موقع انجام دهم و همه چیز را به دقیقه نود واگذار نکنم. باید بفهمم امروز ارزشمند تر از فردا نیست! آهسته و پیوسته حرکت کنم و این عادت را در خودم ایجاد کنم.

مسیر زیبایی برای رشد جلوی خودم می‌بینم‌. باید دوری از یار را بپذیرم و از این افسردگی خارج شوم. باید ترس عدم وصل را از خود دور کنم تا از بروز استرس بیمارگونه جلوگیری کنم. باید اهداف زندگی‌ام را که فقط و فقط برای خودم هستند را درک کنم و کمی خودخواه شوم. باید به خودم کمک کنم.

  • نارنگیس

فقط می‌دونم روی خوش زندگی قرار نیست حالاحالاها خودش رو نشون بده. این روزها غم انگیز ترین روزهای زندگیم هستن.

دوماهه که زندگی بی‌ریخته. دوماهه همه چیز زهرماره. و حالا که میدونم این قضایا حالا حالاها شرشو کم نمیکنه... قلبم از غم مچاله می‌شه.

الان دیگه مسئولیت خیلیا روی دوش منه‌. خیلیا انگار به من امید دارن. انگار خیلیا زندگیشون به من وصله... دیگه نمیتونم خودم رو بکشم.

  • نارنگیس

دل چیز عجیبی‌ست. امروز بعد از چند سال لاک زرشکی زدم و هر چند دقیقه زل میزدم به دست‌هایم و قربان صدقه شان می‌رفتم! به جای یاری که قرار بود برایش با این لاک ها دلبری کنم برای خودم دلبری می‌کردم... اما خب وقتی کلمات محبت‌آمیز را از دهان خودت می‌شنوی خیلی احمقانه و تمسخرآمیز به نظر می‌رسد!

مدتی است که به میم گاف فکر نمی‌کنم. راستش بدجور از او کینه به دل گرفتم که یک جایی یک جوری تمام عذابی که به من داد را تلافی کنم. اصلا فکر اینکه بتوانم آزارش دهم من را آرام می‌کند و باعث می‌شود بتوانم از ذهنم بیرونش کنم.. فکر اینکه زمین گرد است و قانون سوم نیوتون هم همیشه برقرار است. اما خب من باید به دست خودم عدالت را برقرار کنم. من انسان صبوری هستم.

نه اینکه فکر کنی کینه‌ای و بدطینت هستم. اتفاقا خیلی راحت میبخشم. اما بخشایش‌دان انسان هم گنجایشی دارد. یک جایی پر میشود و یکهو منفجر می‌شود. من گفتم که یک شانس دوباره به خودمان می‌دهم. اما انگار فقط به دنبال فرصتی برای مقابله به مثل هستم.

 

+امروز بعد از مدت ها از ته دل خندیدم. وقت گذراندن با آرین و ساسان خوب است. اما هیچکس جای میم گاف را نمی‌گیرد. شاید کینه‌اش دلم را تیره کرده باشد، اما قلبم همچنان برای او می‌تپد.

  • نارنگیس

فبریه ۲۰۲۰ در تاکسی با خواهرم نشسته بودیم و او از استرولاجی حرف می‌زد. می‌گفت که سال ۲۰۲۰ سالی است که خیلی از حقایق رو می‌شوند و هر چیزی به نتیجه و حقیقت خود دست پیدا می‌کند. اگر دروغی گفته باشی رو می‌شود و اگر چیزی در تعادل پایداری نباشد نابود می‌شود. استرولاجی را خیلی قبول نداشتم و هیچگاه به نظرم‌ منطقی نبوده و نیست. اما این را هم نمی‌توانم‌ انکار کنم که تمام عناصر جهان به یکدیگر مرتبط‌اند.

حرف هایش باعث شد فکر کنم به تمام مخفی کاری هایم، دروغ هایم، کارهایی که بابتشان عذاب وجدان داشتم... ترسیدم از اینکه دستم رو شود. ترسیدم کسی دیو درونم را ببیند. ترسیدم که شاید حقیقت اصلا قشنگ نباشد.

اخیرا اتفاقاتی افتاد که انگار خیلی هم حرف های خواهرم بیراه نبود؛ حداقل در زندگی من! شاید کسی دیو درونم را ندید اما باید بگویم که هر گندی که زدم سزایش را دیدم. مخصوصا در همین یک ماه اخیر. نابرابری وجود ندارد دیگر. من هم می‌شود گفت به حق خودم رسیدم. ظلم تمام شد و هر عدم تعادلی باعث یک انفجار شد.

کنجکاوم بدانم تا آخر دسامبر چه اتفاقی می‌افتد!

  • نارنگیس

دوران دبیرستان یک معلم شیمی داشتیم که همیشه لباس مشکی تنش بود و کمی هم ژولیده بود. حقیقتا هیچگاه او را شاد ندیدیم. تا اینکه یک روز از همسرش گفت که اندک سالی پیش او را از دست داده بود. همکلاسی دانشگاه بودند، ده سال با یکدیگر زندگی کرده بودند. همسرش سرطان معده می‌گیرد و یک ماه بعدش فوت می‌کند. معلممان از ازدواجش دو فرزند داشت. مهندس شرکت نفت بود اما معلمی هم می‌کرد. می‌گفت همسرم را از دست دادم اما ۱۰ سال با او زندگی داشتم که همه آرزویش را داشتند. می‌گفت رابطه‌مان چیزی کم و کسر نداشت.. کامل بود.

امشب در این تاریکی، درحالی که جایی میان زمین و آسمان گم شده‌ام، جرقه ای در میان افکارم زده شد. شاید این زندگی تحمل این را ندارد که دو انسان زیادی درکنار هم خوشبخت باشند. تعادل خوشی و ناخوشی باید وجود داشته باشد. انگار هرچه طولانی تر خوش باشی ناخوشی سهمگین تر قرار است زمینت بزند.

تا به حال در اطرافتان رابطه‌ای دیده‌اید که کامل و بی نقص باشد؟ من ندیده‌ام. اگر هم باشد انگار این زندگی تحملش را ندارد باید یک جوری خرابش کند.

 

He's Gone

 

  • نارنگیس

امروز برای مسئله‌ای به یکی از همکلاسی‌هایم پیام دادم. فردی که تابه‌حال فرصتی پیش نیامده بود که یک کلمه با او صحبت کنم. مکالمه‌مان که جلو رفت گفت "یادم است که تو برای فلان درس TA شده بودی و درس می‌دادی. من آن روز‌ها با خودم فکر می‌کردم که چقدر خوب درس می‌دهی و هیچ کسی را با این قدرت بیان و انتقال مفاهیم را ندیده بودم! اما هیچوقت رویم نشد که بیایم و این را به تو بگویم." با این حرفش انگار دنیا را به من داده بودند. وقتی از من میگفت انگار یک خدا را میدید که در رشته‌ای که می‌خوانم بهترین هستم و برایم باور کردنی نبود که انقدر درنظر دیگران کامل به نظر می‌رسم. روی ابرها بودم! البته مسئله ای نیز بود که آزارم داد. اینکه من در اجتماع شاید کمی مغرور یا عبوس به نظر میرسم. وگرنه چه دلیلی داشت که آن فرد رویش نشود به من بگوید که تدریسم را دوست دارد.

 

+موضوعی بود که امشب، درست همین الآن، به ذهنم رسید. هیچ موضوعی وجود ندارد که بخواهم خودم را بخاطرش آزار دهم. هیچ چیزی نباید وجود داشته باشد که من بخاطرش غمگین باشم. هیچ چیزی ارزشش را ندارد. این دنیا سیاه است و انگار کاری از دست من برنمی‌آید برای روشن کردنش.. من فقط می‌توانم طوری زندگی کنم که از آن لذت ببرم. دیگر نمی‌خواهم به خودم سخت بگیرم و خودم را غمگین کنم. بهترین زندگی را می‌کنم. 

  • نارنگیس

۱.پریروز آهنگ‌ رادیو اکتیو را در ماشین گوش می‌کردم.

۲.چند وقتی بود مستند هایی درمورد فیل‌ها می‌دیدم و به این فکر می‌کردم‌ که فیل ها بامزه تر هستند یا زرافه ها!

۳.مدتی است خیلی به اینکه چگونه کشته شوم فکر می‌کنم. 

۴.چند وقتی هرجا که می‌رفتم بیمارستان ها خیلی توجهم را جلب می‌کردند مخصوصا آمبولانس هایی ‌که در پارکینگشان بودند.

 

دیشب خواب دیدم یک فیل رادیو اکتیو دارد من را دنبال می‌کند که من را بکشد و من با یک آمبولانس در پارکینگ یک بیمارستان از او فرار می‌کردم:)

 

 

  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.