اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

۵ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

آدم همیشه تنهاست. نزدیک شدن به آدمای دیگه هیچوقت تنهایی رو برطرف نمیکنه. اول و آخرش بهرحال کسی که تورو بهتر از بقیه میفهمه خودتی. لحظه های جدایی سخت ترین ها هستن. اون لحظه هاست که فکر میکنی بیشتر از همیشه تنهایی. اما یادت نمیاد وقتی هم که کنارشون بودی با خودت فکر میکردی که اینها چرا اصلا من رو نمیفهمن..

حضور آدم ها مارو معتاد میکنه که باشن.

من واقعا انگار بلد نیستم چطوری فقط خودم تنها باشم. از انجام کارها میترسم از برخورد با آدما ابا دارم. توی ایران حتی بدتر بودم. اینجا حداقلش خجالت نمیکشم. راحت تر خواسته هامو میگم راحت تر سوالامو میپرسم.  ولی من بینهایت حس بی‌عرضه بودن دارم. باید خودم از  پس همه چیز بر بیام. نباید بذارم کسی بیش از حد توی زندگیم پررنگ بشه. اگه کسیو توی زندگیم زیاد مهم کنم واسه انجام تمام کارهام به حضورش نیازمند میشم.

الان ۱۲ روزه توی این اتاق حبسم و دوباره ترس بیرون رفتن افتاده به جونم. دوباره از آدما میترسم. چرا اینجوریم؟

  • نارنگیس

این اتاق الآن خانه است. در این کشور مردم انگلیسیشان خیلی بد است. آنهایی هم که بلدند آنقدر لهجه غلیظی دارند که نصف حرفشان را متوجه نمیشوی. غذا هیچ نمک ندارد‌. همه‌ی شوری را با سویا سس تامین میکنند.من از سویا سس متنفرم. حتی همان سس سویا هم در خیلی از غذاها نیست و تو خودت میتوانی اضافه کنی. من هم اضافه نمیکردم.

بعد از ۴-۵ روز حالم بد شده بود. بی حالی و ضعف داشتم. تمام ماهیجه هایم درد میکرد اصلا تکان نمیتوانستم بخورم. گلاب به رویتان اسهال بدی هم شده بودم و تهوع داشتم. شب لرز میکردم. فکر کردم که بدبخت شدم و کرونا گرفتم. کمی سرچ کردم فهمیدم همه اینها بخاطر کمبود سدیم است! نمک نیاز داشتم. 

قرنطینه هستم و از اتاق نمیتوانم بیرون بروم. یک اپلیکیشن مثل اسنپ پیدا کردم و کلی چیز های نمکی و یک بسته نمک سفارش دادم. ریسپشنیست برایم آورد دم در اتاق و چیزی حدود ۵۰ سنت هم بابت آوردن به اتاقم گرفت.

و الان دیگر ماهیچه هایم درد نمیکند.

من واقعا دوست ندارم از غذای فرهنگ و کشوری گله کنم. اما غذایشان حالم را بد میکند. ترجیح میدهم تمام ۷ روز باقیمانده رو نودل بخورم ولی دیگر بوی غذایشان رو نشنوم.

من دارم یک سری چیز ها مینویسم از این سفر و اتفاقاتی که می‌افتد. تا ماه دیگر همه شان را پست میکنم.

  • نارنگیس

واسه دانشگاه باید واکسن های MMR, Td و هپاتیت رو زده باشم و باید یه کارت بین المللی واکسن بگیرم. تیتر گرفتم و جواب اوریون هنوز نیومده. سه شنبه میاد. من جمعه باید برم از ایران و ریسکی میشد صبر کردن واسه جواب آزمایش. فقط ۴ روز دیگه وقت دارم. تیتر هپاتیت هم پایین بود. با مامان رفتیم پاستور و هپاتیت رو زدیم. معلوم شد MMR کمیاب شده و حتما باید یه نفر دیگه رو هم جور کنی واسه زدن واکسن. همونجا یه پسره پیدا شد که مثل من به زودی پرواز داشت. رفتیم سیدخندان زدیم واکسنو. فردا هم برم کارت زرد رو بگیرم.

دلار داره گرون میشه. من ۴شنبه رفتم سهم خودمو خریدم که میشه ۲۳۰۰ دلار. فردا بابا باید میره بخره.

باورم نمیشه دارم میرم. امروز تقریبا تموم لباسایی که قراره ببرم رو جمع کردم گذاشتم روی مبل توی خونه. فردا هم کلییی خرید دارم. پسفردا لباسارو وکیوم کنم بذارم توی چمدون. کلی سبزی خشک و آجیل و ایکس باکس و اینجور چیزا هم هست که فکر کنم یه چمدون کامل جا میگیرن.

دلم گرفته. ولی نه به اندازه هفته پیش. الان انگار تو هوام. اصلا چیزی حس نمیکنم.

بازوی چپم که واکسن هپاتیت زدم درد میکنه.

  • نارنگیس

سال یک دانشگاه بود. همون زمان که با ساناز دوست جون جونی بودم. محرم اسرار هم بودیم حتی میتونم بگم وابسته هم شده بودیم. باهم زندگی میکردیم. بالاخره کم نیست که شبانه روز کنار یکی بوده باشی و موقع تنهاییت اون تنها کسی بوده که پیشت بوده باشه.

آخرین امتحان پایانترم، ریاضی دو داشتیم. شب امتحان آخرین قسمت شهرزاد اومده بود. من جسته گریخته دیده بودم قسمت هاشو. ساناز هم همینطور. شب امتحان بود هنوزم تموم نکرده بودم کتابو. ولی انگاری باید میدیدیم اون آخرین قسمتو.

من و ساناز زیاد شبیه هم بودیم. از هر لحاظ. یه وجه اشتراک مهممون این بود که هر دو عاشق بودیم و از معشوق دور افتاده بودیم. دیدیم آخرین قسمت سریالو و زار زار واسه عاقبت قباد و شهرزاد گریه کردیم.

اون همدلی اون همه راحتی رو با یه نفر الان بینهایت نیاز دارم. کاش یکی بود که شکل خودم درد میکشید. همدیگه رو بغل میکردیم و تا میتونستیم گریه میکردیم.

  • نارنگیس

قراره برای ویزا برم تایلند. دبی نتونستم وقتم رو ریسکجول کنم و پاکستان خیلی گیر میدن. اگه برم تو کلیرنس به ترم نمیرسم. مجبور میشم دیفر کنم و اونوقت ممکنه فاندم رو از دست بدم. من خیلی دیر همه ی کار هارو کردم.

فردا باید برم مدارکم رو بدم‌ به سفارت تایلند. میگن تا سه روز کاری ویزا میاد. من هفته ی دیگه پرواز دارم. یه سری مشکلات هست توی مدارکم انگار. نمیدونم coe باید کانفرم میشد یا نه ولی کانفرم نشده هنوز. البته از سفارت هفته پیش زنگ زدن گفتن اوکیه و مدارکت رو بیار. از طرفی من بی حواس درست مشخصات بیمه ای که خریدم رو چک نکردم. من باید بیمه ۶۰ روزه برای ویزای سینگل میگرفتم. ولی امشب چک کردم بیمه ۹۲ روزه هست و زده ویزای مالتیپل. چک کردم دیدم ماتیپل اصلا برای حداقل ۱۰۰ روز هست. بهرحال امیدوارم همین رو ازم قبول کنن و اگر هم نکردن کارگزار بیمه قبول کنه این رو برام اصلاح کنه. من فقط این رو چک کردم که بیمه تا سقف ۱۰۰ هزار دلار رو پوشش بده.

میم دوروز دیگه قراره برای ۴ روز بره هایکینگ. کلی وسیله میخواد که من ببرم آمریکا. من هنوز نمیدونم خودم چی قراره ببرم. این همه وسیله رو من چجوری جمع کنم؟ ۵۰ کیلو بار.

استرس دارم. دلتنگم. دارم میمیرم واسه مامان بابا و آجی. پریود هم هستم.

  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.