فکر کنم سختترین کار و اتفاق دنیا پذیرفتن تغییر باشد. تغییر میتواند هرچیزی باشد و اینکه میتواند خیلی سهمگین و ناراحت کننده باشد. از اسبابکشی گرفته تا از دست دادن عزیز. حتی فارغ التحصیل شدن هم تغییر است.
حرکت کردن در مسیر زندگی، اگر که زندگی نرمال را درنظر بگیریم، آرام است که تغییرات معمولا خیلی آرام اتفاق میافتند. برای همین آزاردهنده نیستند. اما انسان یکهو مثلا نگاه میکند به عید پارسال و میگوید "آاا! یادش بخیر... چقدر خوش گذشت آن دوران!" و یک عذاب خیلی کوچکی را متحمل شود، اما در حالت عادی تغییراتی که از پارسال کرده آزارش ندهند.
این چند وقته زندگی خیلی برایم تغییر کرده. خیلی چیزها دارد عوض میشود. و اینکه من میخواهم که از گذشته دل بکنم. بپذیرم که دیگر زندگی هیچوقت مثل قبل نخواهد شد. دیگر پیتزای سیر و استیک باگت و بستنی جلاتو تفریح شبانه مان نخواهد بود. دیگر تهران و حتی شهرغریب جایگاه روزهای خوش من و میم گاف نیست. باید بپذیرم که گذشته مثل یک آدمی است که مرده و دیگر وجود ندارد. حتی اگر ۴ ماه پیش کاملا زنده بود... اما خب... دیگر نیست.
اما آینده یک آدمی است که او را نمیشناسم و دارد میآید. نمیخواهم درمورد ویژگیهایش خیال پردازی کنم. ولی من تلاشم را میکنم که کلی چارم داشته باشد و به دلم بنشیند. بهرحال تنها کاری است که از دستم برمیآید. پذیرفتن مرگ گذشته و آماده شدن برای ملاقات با آینده!
- ۱ نظر
- ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۲۲