اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

نمیدونم مقطعیه یا قراره این حس طولانی باشه. اما نگار مدت زیادیه دلم برای ایران و خانواده ام مثل قبل تنگ نشده. هنوز فکر ایران و فکر خانواده روی افکارم غبار غم مینشونه، ولی اینکه گریه کنم و بی‌تاب بشم، نه! من دارم یاد میگیرم چجوری باید اینجا حل شد.

دارم با خودم میجنگم. با ترس هام، با عزت نفس پایینم، با خجالتی بودنم. امروز خودم رو زور کردم که پاشم برم با استادهام صحبت کنم مثل آدم، و سوالامو بپرسم و اون دیکتاتور زورگویی که از وطن توی اعماق وجودم به جا مونده رو بنشونم سر جاش. رفتم، حرف زدم، کلی کفتم و خندیدم، سوالامو هم پرسیدم. یه جاهایی باید میجنگیدم با خودم که اعتماد به نفسم رو حفظ کنم، اما موفقیت آمیز بود. انگار دیگران از مصاحبت باهام لذت میبرن اگه خجالتی بودنو کنار بذارم و خودم رو بروز بدم.

استاد مکرو بهم گفته بود راهتو بذار کنار و راه جدید رو پیش بگیر. یاد بگیر. میدونست نیاز به شنیدن چی دارم.

  • ۱ نظر
  • ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۵۷
  • نارنگیس

خیلی وقتا میرم جلوی آینه با خودم حرف میزنم. درمورد مسایل مختلف. اکثر وقتا خیلی جدی ام. خیلی وقتا جلوی آینه دارم به این فکر میکنم که چه موجود پرنقصی رو میبینم.

مشاورم ‌گفت باید بری جلوی آینه و از خودت تعریف کنی و قربون صدقه خودت بری. شاید به نظر احمقانه بیاد اما نمیتونستم! زور میزدم که یک‌ کلمه محبت آمیز به خودم بگم اما دهنم انگار قفل میشد و از خجالت اشک توی شمام جمع میشد. دریغ از یک دره محبت و خشنودی من نسبت به من. حالا امروز بالاخره جلوی آینه رفتم و درسته که هیچ کلمه ای از دهنم بیرون نمیومد اما برای خودم کلی بوس فرستادم و خودم رو بغل کردم. انقدر این حرکتم احساساتم رو برانگیخت و انقدر خوشحالم کرد که الان چندین دقیقه است دارم اشک میریزم. 

  • ۲ نظر
  • ۲۲ فروردين ۰۱ ، ۰۶:۲۴
  • نارنگیس

بالاخره همین روز ها سرم رو میکنم توی بالشت انقدر گریه میکنم که خوابم ببره بلکه کمی از غم وجودم کمتر بشه.

از سخت ترین روزهای زندگیه. شرایط روحیم خیلی افتضاح شده. هفته ی پیش بالاخره به روانشناس زنگ زدم و تا امروز سه بار باهاش حرف زدم. بدجور افسرده شدم و باید قبل از اینکه به این مرحله برسم یه کاری میکردم. تاحالا در زندگیم انقدر خودم رو ناتوان ندیده بودم. اما نور امید هنوز زنده ست و من دارم میجنگم.

با دوتا از استادهام درمورد افسردگی شدیدم حرف زدم و گفتم غیبت های اخیرم به دلیل تنبلی نبوده. فقط نمیتونستم توی کلاس باشم. گفتم من خیلی میتونستم بهتر باشم و الان دارم سعی میکنم جبران کنم. برخوردشون‌خیلی خوب بود. مخصوصا استاد مکرو. یک زن آفریقایی که خیلی ازش خوشم میاد. خیلی سعی داره کمکم کنه. هم در پروسه‌ی اپلای واسه پی اچ دی و هم الان که میدونه حالم خوب نیست. از نظر شخصیتی خیلی شبیه به هم هستیم.

تا الان هرکاری که کردم، کردم. بهتر از این میتونست باشه اما نتونستم. کم اوردم. الانم دارم یاد میگیرم و دارم از مسیر همیشگی ام خارج میشم. مسیر جدید رو توی طبیعت زندگی برای خودم پیدا میکنم. 

بالاخره این روزا میگذره. من هم راه حل پیدا میکنم. حالمم خوب میشه. یه روزی میرسه که میتونم خودمو دوست داشته باشم. با تموم خوبیا و بدیا.

  • ۵ نظر
  • ۲۰ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۴۲
  • نارنگیس

۵ روز پیش اولین پرزنتیشن جدی انگلیسی عمرم رو دادم و استادم باور نمیکرد که واقعا اولین بار بوده باشه. اینکه کیفیت کارم در بین همکلاسی های آمریکاییم جایگاه قابل قبولی داشت خیلی خوشهالم!

امروز واسه اولین بار توی عمرم تهچین درست کردم. برای ۵ نفر. خیییلییییی خوب شده بود! خودم باورم نمیشد!

خونه رو بوی زعفرون برداشته!

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۰۱ ، ۰۹:۴۶
  • نارنگیس

من واقعا از این وضع خودم خسته شدم. دلم میخواد برگردم به وضع چند سال پیشم. چقدر باانگیزه و سخت کوش بودم! چقدر اهمیت میدادم به اتافاقات اطرافم. الان یه حالت به تخمم خاصی ام. البته لطفا عفت کلام داشته باشید. ممنون.

تاثیر سن رو میبینم روی خودم. الان که تازه یه جوونکی بیش نیستم. ۳۰ سالگی لابد خیلی مغز آدم فرق داره. میخوام برگردم به اون همه هیجان. اما نمیشه که.

میدونی دارم به این فکر میکنم چقدر این نسل جدید آدمای خفنی ان. آدم میتونه ازشون چیز یاد بگیره. از عادتاشون از یادگیری سریعشون از این همهههه روشن فکری و انعطافشون. اصلا عادتاشون جدیده. البته  تربیت غیرایرانی نوجوونای اینجا در این قضیه دخیله. ولی نسل جدید ایرانی هم خیلی خفن تر از نسل خودمه.

خلاصه که امید ما به همین دبستانی هاست.

  • ۰ نظر
  • ۰۶ فروردين ۰۱ ، ۰۱:۵۶
  • نارنگیس

آهنگ پست راک چیزیه که واسه ادامه دادن روزام بهش نیاز دارم. اگه نباشه انگار انگیزه ای نیست.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۰۰
  • نارنگیس

اولین عید عمرم بود که کنار خانواده نبودم. سال پیش زمان سال تحویل دعا کردم سال تحویل بعدی ایران نباشم، و در حالت خیلی بهتر کنار میم باشم! وقتی به این موضوع فکر میکردم خیلی خوشهال میشدم.

زمان سال تحویل با خانواده ویدیوکال میکردم درحالی که کنار میم و میون جمع دوستای ایرانیم بودم.

دوشنبه دانشگاه جشن عید نوروز گرفته بود. کلی ایرانی خفن که سنشون زیاد بود اومده بودن و جشن خیلی رسمی بود. اونم خوش گذشت. سبزی پلو با ماهی دادن.

اونجا تعدادی ایرانی هم بودن از داشنجوها که اصلا نمیشناختم. جو عجیبی میون پسر ها بود! انگار هول بودن که دوست دختر پیدا کنن! اتفاق خنده دار این بود که ازم میپرسیدن میم برادرته؟! وقتی میگفتم که پارتنریم انگار آب یخ ریخته باشی روشون:)))))

من و میم میون ایرانی ها خوشگل ترینیم. اسفندم نداریم. میم وقتایی که بداخلاقی میکنم باهاش میگه همه چی که به قیافه نیست! مردم نمیدونن پشت ظاهر زیبات چه اخلاق گندی نهفته ست. راست میگه! البته منم دارم سعی میکنم بهتر شم.

امروز به میم میگفتم تو مث بچه هایی! میگفت بچه ای که عین باباها ازت مراقبت میکنه! خیلی بامزه بود!

  • ۲ نظر
  • ۰۳ فروردين ۰۱ ، ۰۵:۲۸
  • نارنگیس

من روی احساساتم کنترل ندارم. خوشهالی، ناراحتی، خشم، هر احساسی رو به شدت بروز میدم و نمیتونم کنترلشون کنم. بدین صورت من یا انسانی بیش از حد شیرین و یا بیش از حد تلخ هستم و حد وسطی در من وجود نداره.

توی تموم جزئیات و کلیات زندگیم همینم. هیچ حد وسطی ندارم. 

این بده.

  • ۲ نظر
  • ۲۸ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۱۰
  • نارنگیس

امروز یه دختر که آمریکایی نبود نزدیکم نشسته بود و داشت با کاستومر سرویس یه جایی حرف میزد. و اونجا بود که من فهمیدم اصلا تنها نیستم! یکی از بزرگ ترین چیزهایی که همیشه ازش فرار کردم توی این چند ماهه تماس تلفنی بوده، چون یهو بدون هیچ دلیل قانع کننده ای انگلیسی حرف زدنم افتضاح میشه. اگر کسی که پشت خط باشه سیاهپوست باشه بخاطر لهجه اش من هیچی از حرفاش نمیفهمم و هر حرفش رو باید ۱۰ بار تکرار کنه که بفهمم و این قضیه برای من خجالت آوره و برای طرف مقابل اعصاب خرد کن! اون دختر هم دقیقا مشکل من رو داشت و خجالت زده شده بود. دوست داشتم برم اون لحظه بغلش کنم بگم عب نداره عزیزم:(

 

داشتم به دوستم توی ایران میگفتم که توی ماگ قهوه ام یه هفته شیر مونده بود و بوی گند گرفته بود واسه همین کلی با مایع ظرفشویی شستمش که بوی بدش بره. حالا درش بوی مایع ظرفشویی کرفته و هرکاری میکنم بوش نمیره. خیلی جدی گفت بذارش چند روز توی آب و وایتکس بمونه دیگه اثری از بوی مایع ظرفشویی نمیمونه :))))))))))

  • ۳ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۲۶
  • نارنگیس

من به این پی بردم که هیچ موقعیتی دائمی نیست، و البته نباید برای از دست دادن موقعیتی غمگین و افسرده شد. این از دست دادن باعث میشه تو فرصت هایی رو ببینی که قبلا نمیدیدشون چون توی سیف زون موقعیتت نابینا شده بودی.

و به این پی بردم که توی آمریکا باید‌ برای کوچیک ترین فرصت ها، همیشه بیدار‌ باشی و بجنگی و رقابت کنی. واسه همین باید عاشق کاری که داری میکنی باشی (به معنای واقعی عاشق)، چون شعله‌ی انگیزه باید همیشه روشن بمونه و همیشه باید تشنه باشی.

پی بردم اینجا نمیشه مثل ایران وقت رو هدر داد و هنوز خفن موند. اگه یه ثانیه حرکت‌ نکنی میبینی همه ازت جلو زدن.

من عاشق macro و monetary هستم. پس هرچقدر هم رقابتی و‌ سخت، میمونم روی خواسته ام. تصمیمم رو گرفتم، میخوام فکالتی بشم و اینداستری رو نمیخوام.

  • ۲ نظر
  • ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۴۰
  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.

آخرین مطالب