اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

من ملکه بودم، همه جای شهر داشت میسوخت.

در همین حال همکلاسی ام جلوم بود و میگفت که میخواد به ایران مسافرت کنه! میگفت میخواد بره تهران. من انگار توی تهران بودم ولی تهران نبودم. همکلاسیم میخواست بره تهران درحالی که وسط تهران درحال سوختن وایساده بود.

با گریه گفتم برو ولی اگه توی مسافرتت به اصفهان و شیراز سر نزنی انگار ایران نرفتی! اگه میخوای فرهنگ ایرانو توی ساختمونای کهن ببینی برو این دو شهر رو.

همه جای تهران داشت میسوخت. آوار ساختمونا ذوب میشد و روی سرم می‌ریخت.

  • ۱ نظر
  • ۲۱ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۰۳
  • نارنگیس

It's not economics that controls politics, but it's politics that controls economics!

 

In the first place, it was Ukrane trying to join NATO, right?

 

خب در اینکه سیاست در عین کثیفی جذابیت خودش رو داره هیچ جای بحثی نیست. و اینکه دو جهان سومی هرجایی به هم برسن، میشینن درمورد سیاست حرف میزنن، حتی دقایق قبل از امتحانشون.

دو جمله ‌ی بالا چیزهایی بود که جرقه ی بحث های طولانی رو زد.

  • ۱ نظر
  • ۱۹ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۲۵
  • نارنگیس

وااای ببین پوتین به اوکراین حمله کرده، هنوز به جاهای شهری حمله نکرده. (خلوار خلوار واکنش آدمها رو همه جا مشاهده میکنید.)

یکم بعد: وااای ببین پوتین داره مردم عادی رو میکشه، بمب میندازن روی آپارتمان، اصلا مگه میشه؟

در همین لحظه در آستانه واکنش ها و اعتراضات جدید این موضوع شروع میشه که ای نژاد پرست های خائن که اعتراض میکنید، این همه وقته توی یمن و افغانستان و هزار جای دیگه جنگه صداتون در نیومده، حالا بحث اروپاست؟

دقیقا این فضا که ایجاد میشه دیگه به ندرت اعتراضی رو میبینی، مگر از خود آدم های روسی و اوکراینی، بقیه برگشتن سر زندگی عادی و لذت اسپرینگ بریکشون رو میبرن، اخبار جنگ هم مث همون خبرای عادی توی تیتر هر روز میخونن و از چیزای جدیدش باخبر میشن.

کلا قضیه نرمالایز کردن مسائل چیز عجیبیه، و حالا انگار مردم اگه حرف بزنن از اوکراین، نژادپرست محسوب میشن.

چیزی که نیست، این همه مردم عادی جای جای کره ی زمین به گل نشستن، اینا هم روش. اصلا نظرت چیه بریم یه سری بزنیم به مردم بیچاره ی یمن ببینید به چشم اوکراینی ها هنوز اونقدرا هم نابود نشدن؟ چه فرقی داره اروپا و آسیا، ما سیف باشیم جنگ جهانی نشه، ماهم قیمت امنیتو با گرونی بنزین پرداخت میکنیم.

همه چیز خیلی ناامید کننده ست.

  • ۲ نظر
  • ۱۹ اسفند ۰۰ ، ۰۶:۰۱
  • نارنگیس

آهنگ کج مهراد منو یاد مهر مامانی، بغل آجی، و گرمای بابایی میندازه.

اون اولا درد دوری مثل یه موجود خارجی بود. یه هیولا بود. یه نیزه گرفته بود توی دستای زمختش و میکردش توی گوشت تنم، توی قلبم. من هیولا رو بلعیدم و حالا انگار درد عضوی از وجودمه. دلتنگی عین یه درد همیشگیه مث کمر دردی که توی دبیرستان داشتم. دردش از ریشه قلبم رو له میکنه. انگار خودم محکم قلبم رو لگدمال میکنم که منفجر شه.

 

وقتی هستی دور، اصلا نیست آسون. باوفایی سخته، میشی وسوسه یه لحظه. 

  • ۰ نظر
  • ۱۶ اسفند ۰۰ ، ۰۳:۴۹
  • نارنگیس

نشستم خرمارو رو نصف میکنم هسته اش رو درمیارم، روش دارچین میریزم و با قهوه میخورم.

  • ۳ نظر
  • ۱۴ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۱۶
  • نارنگیس

اقتصاد کلان چیزیه که بیش از حد ازش خوشم میاد و جاییه که اقتصاد زیادی برام شیرین میشه و فکر میکنم میتونم به فیزیک تشبیهش کنم. اقتصاد کلان و اقتصاد خرد شاید سخت ترین های اقتصاد هستن چون دیگه ته بیس هم چیو شکل میدن.

دیروز نتیجه امتحان کلان اومد. امتحانش بینهایت سخت بود. خیلی خیلی خیلی. ازون امتحانایی که هیچ سوالیشو ندیدی در عمرت. ۷۰ نمره سوال حل کردنی بود و ۳۰ نمره توضیحی. از همین الان بگم که از توضیحی فقط ۸ نمره رو گرفتم که تنها قسمت آسون بود. ولی بهش اهمیت نداده بودم و درست نخونده بودم. این استاد یکی از کارایی که میکنه اینه که‌ فردی که بالاترین نمره رو گرفته اعلام میکنه (که فکر میکنم خیلی افتضاحه). من نفر اول نبودم. ولی بخاطر تفاوت کم نمره اسم منو گفت که دوم شدم. از ۷۰ نمره حل کردنی ۶۶ شده بودم که خود استاد هم باورش نمیشد. البته خودمم باورم نمیشد که حتی تموم محاسباتم درست بوده باشه. اون ۴ نمره رو هم نیوردم چون یه سوالو درست نخونده بودم و یا شاید بخاطر ضعف انگلیسی :(

کلاس که تموم شد برانکا بدون اینکه ازم خدافظی کنه رفت. موضوع ناراحت کننده اینه که همیشه با هم میریم چون اون خیلی وقتا منو میرسونه خونه. 

این امتحان تنها امتحانیه بود که آنلاین نبود و وقت امتحان محدود شده بود به ۴ ساعت که اوپن بوک هم نبود و چیت شیت هم نمیتونستی‌ ببری. تقصیر من نیست که اون ۲۰ از ۱۰۰ شده. چقدر بچگانه ست چیزایی که دارم ازشون حرف میزنم.

 

این روزا خیلی اتفاقای بدی میفته برام. اتفاقای واقعا بد. اشتباه کردم. من توی انجام کاری که ازش خوشم نمیومد کاهلی کردم! من نمیتونم انکتر کنم که از کاری که توی ریسرچ سنتر میکردم خوشم نمیومد. انگیزه ام رو به زندگی اصلا کم میکرد! خیلی روزا به زور داشتم کار میکردم. و حالا برام مشکل پیش اومده. انگار دارم توی دفتر روزنامه کار میکنم. کارای چرت و حتی گاهی خیلی بی ربط به اقتصاد. خب این منو ناامید میکرد. ولی خب سیف زون خوبی بود. حالا برام مشکل پیش اومده و همه چیز ریخته به هم.

 

حتی مسایل خانواده هم به هم ریخته.

 

پوتین هم که داره گند میزنه به همه چیز.

 

در این شرایط آهنگ جاهل آلبوم ذوزنقه ست که یکم باعث میشه هنوز زندگی قابل تحمل باشه.

  • ۲ نظر
  • ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۴۰
  • نارنگیس

بالاخره تولدم شد. خیلی چشم به راهش بودم نه؟ انگار قراره تو ۲۴ سالگی خیلی خبر خاصی بشه. ۲۳ سالگی از جذاب ترین های عمرم بود. یکی از پراتفاق ترین ها. و الان بعد از یه سال خیلی طولانی آماده ام که وارد ۲۴ بشم. هرچند کاش ۲۳ حالا حالاها تموم نمیشد چون گذران عمر ترسناکه. انگار با بزرگ تر شدن ارزش بیشتری برای زندگی قائل میشم. همیشه آماده بودم هر لحظه بمیرم. الان اینجوری‌ام‌که خب من که یه بار بیشتر زنده نیستم. بیشتر زنده باشم کارای بیشتری بکنم. هرچند زندگی همه اش یه شکله.

دیشب یه خوابی دیدم از اعضای خانواده ام که‌ بعد از مکالمه امروزم باهاشون فهمیدم که خیلی واقعی بوده. یک سری تغییرات توی خانواده‌ام درحال جریانه. خب من که به نظرم بد نیست و یه جور رهاییه. غمگین نیستم ولی حالمم خوب نیست.

چند روزه دلم واسه مامان و آجی پر میکشه. بعضی وقتا تصور میکنم که حالا فکر کن بعد دو-سه سال دیدیشون. آجی چقدر بزرگ تر شده، مامان پیر تر شده. دلم میمیره و دلم میخواد همونجا بزنم زیر گریه. ولی بعد میرم میم رو سفت بغل میکنم و بو میکنم و یکم آروم میشم. دلم برای بابا میسوزه. ولی از دستش عصبانی ام. میدونم اگه ایران بودم خیلی دعوامون میشد. من که میگم اون زمان بهتر بود. انگار از من خیلی حساب میبرد. الان دیگه من نیستم. انگار نقشم خیلی پررنگ بود.

خدایا! از مامانم محافظت کن. یه کاری کن بتونم هواشو داشته باشم. یه کاری کن بتونم این همه خوبیشو جبران کنم. هوای خواهرمو خیلی داشته باش. خودت میدونی که چه فرشته ایه. مواظب بابام باش. حواست باشه کاری نکنه که خیلی پشیمون بشه. بهش کمک کن که بهتر اطرافشو درک کنه. اگه میشه به منم کمک کن که بتونم با برنامه تر باشم و ریسرچمو پیش ببرم. و اگه میشه توی اون کارایی که خودت میدونی هم بهم کمک کن. خیلی مرسی.

  • ۵ نظر
  • ۰۸ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۱۰
  • نارنگیس

خب انسان حیوانی هست که معز پیچیده تری داره، بنابراین نباید فکر کنیم انسان از حیوان لزوما برتره. همه چیز فقط یکم پیچیده تره. برای مثال وحشیگری حیوون رو داره ولی نه با حمله کردن و با دندون گوشت رو‌ از استخون جدا کردن و خوردن طعمه. طعمه واسه مغز پیچیده پوله و قدرت واسه رسیدن به هر چیزی که میخواد. اینجوری که مثلا یه کشور یه کشور دیگه رو شکار میکنه و آروم آروم ازش تغذیه میکنه. مثلا ایران یه طعمه ست. جالبه که این طعمه هم خودش کشورای دیگه رو شکار میکنه. شیر کفتار شکار میکنه. کفتار روباهو، روباه ...

مردم خیلی کشورا کمتر میخورن که کسی که توی جهان اوله بیشتر بخوره. انگار جهان اول داره از جهان سوم تغذیه میکنه. و اینکه فکر کنیم قراره صلحی وجود داشته باشه مثل وجود جنگلیه که همه ی حیووناش در صلح و صفا علف بخورن، حواسشون باشه بیش از حد نخورن که به جنگل آسیب نرسه، یه موقع نکنه به کسی غذا نرسه. قانون جنگل اینه که بجنگ که زنده بمونی. هرچی حیوون بیشتری بمیره به نفع توه. همه‌ی غذاها به تو میرسه.

طبیعت اونقدرا هم باهوش نیست. بزرگ ترین اشتباه طبیعت این بود که اجازه داد انقدر تکامل توش پیش بره که انسان بوجود بیاد.

 

پ.ن : داشتم فکر میکردم اینکه همه‌ی حیوونا بمیرن خوب نیست. اینجوری اصلا چیزی واسه شکار نمیمونه. حیوونای ضعیف همیشه باید وجود داشته باشن به اندازه‌ی کافی. واسه همینه که فقر هیچوقت ریشه کن نمیشه.

  • ۰ نظر
  • ۰۷ اسفند ۰۰ ، ۲۱:۱۰
  • نارنگیس

یه دوست اوکراینی‌ دارم. از وقتی پوتین به اوکراین حمله کرده دلم واسه خانواده ام خیلی تنگ شده. از اینجا دلتنگی شروع شد که همش نگران خانواده اون بودم. با خودم میگفتم حالا الان اون چه حالی داره که خانواده اش توی خطر هستند. استوری های خواهرش رو نگاه میکردم که اوکراینه و خیلی حس بدی داشت. بعد الان رفتم عکس های خواهر خودم رو دیدم. دلم خیلی تنگ شد.

من قبل از اینکه توی دانشگاه کار کنم، قدرت داشتن رو خیلی درک نمیکردم. بعد دیدم آدم وقتی که قدرت داشته باشه چجوری اطرافش رو میچرخونه و اتفاقا منطقی هم به نظر میاد. به نظر هم خیلی جاه طلبانه نمیاد لابد. یه سری کار ها هستن که به هم مربوطن و تو واسه اینکه‌ همه چیز خوب و طبق خواسته ات‌ پیش بره با قدرتت اون کارهارو کنترل میکنی و پیش میبری.

قدرت سیاسی در مراحل خیلی بالاتری قرار داره و مثل مراحل پایین تر میتونه بد استفاده شه. یه آدم با ویژگی های خودشیفتگی و جاه طلبی میتونه کارای رو اعصابی بکنه توی مراحل پایین قدرت. چه بسا اینکه قدرت سیاسی واسه همچین فردی میتونه خیلی اتفاقات وحشتناکی بار بیاره.

راستش فکر میکنم سیاست کثیف ترین چیزیه که وجود داره. و انگار اقتصاد خیلی توش مهمه. پس انگار منم تاحدی قراره توش وارد شم.

ولی تجاوز روسیه به‌ اوکراین رو هیچ جوری نمیتونم هضم کنم. انگار جنگ فیزیکی قابل درک نیست. فقط توی فیلماست!

خیلی ناراحتم.

  • ۱ نظر
  • ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۵۸
  • نارنگیس

دوستایی که اینجا دارم همه از من بزرگ تر هستن و در بین اونها من به یک نتایجی دست یافتم.

یک اینکه تفاوت پرانرژی بودن بین من و کسی که فقط دوسال از من بزرگ تره مشهوده. نه از لحاظ قدرت بدنی بلکه از نظر جنب و جوش. اینطوری که هربار باهم میریم استخر همه میگم نارنگیس یکم شنا نکن بیا بشین خسته نشدی؟

دوم اینکه همون طور که درک بین آدم ۲۰ ساله با ۲۴ ساله خیلی متفاوته، درک آدم ۲۴ ساله با ۲۸ ساله هم خیلی متفاوته. اینطوری که انگار آدم ۲۸ ساله نسبت به من پیره.

سوم اینکه آدم ۳۴ ساله با آدم ۲۴ ساله دیگه زمین تا آسمون فرق داره.

 

من نمیدونم روزایی که ورزش نمیکنم این همه انرژی درونم به چی تبدیل میشه.

  • ۱ نظر
  • ۰۵ اسفند ۰۰ ، ۰۲:۵۳
  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.

آخرین مطالب