اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

کوهنوردی برایم سخت بود مخصوصا آن اول هایش که به سختی با ترس از ارتفاعم کنار می‌آمدم. گاهی انقدر می‌ترسیدم‌ که حس می‌کردم نمی‌توانم زانوهایم را حس کنم، فقط دلم‌ می‌خواست همانجایی که هستم بنشیم و چهارچنگولی سنگ ها را بچسبم و در همان حال گریه کنم.

اولین بار که به قله ای صعود کردم بعد از آن حس معرکه‌ی دیوانه کننده به این فکر می‌کردم‌ که اگر از این بالا خودم را به پایین پرت کنم چه می‌شود، به کدام صخره ها برخورد میکنم، از کدام ناحیه مجروح می‌شوم، می‌میرم یا فقط فلج‌ می‌شوم‌ و تا آخر عمر زجر می‌کشم. حین همین افکار از کوه پایین می‌آمدم. بار ها دلم‌ میخواست تسلیم شوم اما نه راه پس داشتم نه راه پیش. باید می‌رفتم که برسم.

بعد از اتمام کوهنوردی همیشه یک آدم دیگر هستم! آن همه رنجی که کشیده‌ام را ستایش می‌کنم. و باز هم دلم میخواهد تکرارش کنم.

  • نارنگیس

اپیزود ۲۳ و ۲۴ سیزن ۵ آفیس امریکن!

کاش بعد از هر سختی اینجوری زندگی قشنگ بشه!

اینکه شخصیتم یک چیز بین دوایت و مایکل هست اولش برام آزار دهنده بود. با خودم میگفتم کاش شبیه جیم و پم بودم. اما انگار خیلی هم بد نیست که نرمال نباشی. ولی من دارم تموم تلاشم رو میکنم که نرمال باشم. کاملا نرمال! من هدفم برای زندگی اینه که یه زندگی خوشحال و عادی داشته باشم. مدت هاست که هدفم اینه. دوست دارم از چیزی که هستم خوشحال باشم.

احساس می‌کنم بیشتر از قبل خودم رو دوست دارم. آدم مهربون تری‌ام. به احساسات دیگران بیشتر اهمیت می‌دم. انتظاری از هیچکس ندارم. و زندگی در سخت ترین وضعیت از همیشه آسون تره. چقدر درد کشیدم که به این مرحله برسم! آدم باید درد بکشه که بفهمه چجوری هر دردی رو درمون کنه. 

مرسی. خیلی مرسی!

  • نارنگیس

فکری وجود نداشت زمانی که در رویا زندگی می‌کردم. اقرار می‌کنم که خواب شیرینی بود. زندگی کردن در توهم خوش می‌گذرد. اما به هنگام بیداری همه چیز وارونه می‌شود. در رویا میتوانی پرواز کنی حتی، اما در بیداری گرانش به شدت پای بر جاست، و البته چون که در خواب عادت داشتی به بی وزنی، در زمان بیداری آن جاذبه ی سیاره چنان غریب می‌نماید که انگار از پلوتو به مشتری سفر کرده ای؛ در خاک فرو می‌روی و توانایی حرکتت را از دست می‌دهی. یکباره به افلیجی تبدیل می‌شوی که انگار مادرزاد تحرکی را تجربه نکرده.

  • نارنگیس

تو نمیتوانی بدانی در آینده چه اتفاقی می‌افتد. الکی خودت را گول نزن و توهم نزن! دنیا همینش مهم‌ است که غیرقابل پیشبینی است. تو نمی‌توانی آنرا کنترل کنی. حتی در توسعه یافته ترین کشور دنیا در بهترین و استیبل ترین شرایط مالی ممکن است یک ویروس مزخرف به نام کوید-۱۹ بیاید و تمام برنامه هایت را به هم بریزد. پس اگر سعی کنی چیزی را کنترل کنی و برنامه ریزی های دقیق بکنی و سعی کنی پیش‌بینی کنی احمقی‌.

گاهی آنطور پیش می‌رود که تو دوست داری. گاهی متضاد خواسته هایت پیش می‌رود. وقت هایی که کاری از دستت برنمی‌آید فقط تسلیم شو و سعی کن بهترین خودت را در هر شرایطی نشان دهی. اصلا موفقیت همین است. موفقیت طرز برخورد تو با هر وضعیت است. وای این جمله را باید در اولین کتابم بنویسم! "موفقیت همان بهترین طرز بخورد تو در هر موقعیت است!" یک جوری زندگی کن که کمترین عذاب را بکشی و بیشترین لذت را ببری. هیچ چیزی را هم کنترل نکن. چون اگر بخواهی چیزی را کنترل کنی خودت را در زندانی می‌اندازی که با دستان خودت ساخته ای.

  • نارنگیس

به یک کامیونیتی نیاز دارم که در آن باشم و اصلا مهم نیست چجوری باشد. من فقط نیاز دارم دوباره در جمعی از آدم ها قرار بگیرم. برای مدت زیاد آنها را ببینم و یک سری روابط خیلی ساده و سطحی ایجاد کنم شاید هم کمی بخواهم به آن آدم ها عادت کنم.

امروز به موسسه زبانی که مدنظرم هست زنگ میزنم که ببینم کلاس حضوری تشکیل می‌دهند یا نه. هرچند بعید می‌دانم... اما دارم میمیرم که یک بار دیگر کلاس بروم.

عادت کرده‌ام به حبس شدن در این خانه. به طرز عجیبی عادت کرده ام اینجا بمانم. به این زندگی نکبت بارم عادت کرده‌ام. 

چرا در این شهر لعنتی هیچ دوستی ندارم؟

  • نارنگیس

در خیلی شرایط یک سری کارهای شادی‌بخش اثری مثل مخدر بر ذهن انسان دارند. آتش بازی و غذا خوردن با دوستانم من را به معنای واقعی "های" می‌کنند! از آثار الکل بر مغز خوانده‌ام که چون در عملکرد قسمت پیشانی مغز اخلال ایجاد می‌کند باعث می‌شود انسان بتواند کارهایی را انجام دهد که در حالت معمولی از انجامشان خجالت می‌کشد. و اینکه اندورفین حاصل از خوردن همبرگر هم بتواند همچین کاری با مغز بکند اتفاق عجیبی است. میم گاف امشب می‌گفت صدای قشنگی داری. من حتی یک بار جلوی او آواز نخوانده‌ام. چون برایم خجالت آور است. می‌پرسی چرا؟ چون در نوجوانی از خواندن لذت می‌بردم و خیلی اوقات با سرکوب و مسخره کردن دوستانم مواجه می‌شدم!

سال دوم دانشگاه دور آتش جمع شده بودیم و یک همبرگر درست و حسابی هم قبلش خورده بودیم. فضای خوبی بود اما یک چیزی کم بود آن هم موسیقی بود. همان لحظه شروع کردم به خواندن... چند تا آهنگ از هایده خواندم و یک آهنگ غمگین از مرجان، به علاوه آهنگ بعد از گسستن ها فردا تو می‌آیی! حین خواندن فقط لذت می‌بردم از صدای خودم. فکر می‌کردم چه صدای خوبی داشتم و یادم رفته بود. یادم افتاد خواندن چقدر حس خوبی دارد. و اینکه دیگران از خواندنم لذت می‌بردند... آنش از همه عجیب تر بود. 

اگر سرنوشت یاری کند یک بار برای او هم می‌خوانم.

یه روز اگه دستای من با دستای تو یار بشه

  • نارنگیس

با او حرف می‌زنم، بعد از مدت ها درباره‌ی بار سنگینی که دوری از او روی دوشم گذاشته. آیا باید به خودم اجازه بدهم که غمگین باشم؟ شاید. بهتر از آن است که ناگهانی غم را تخلیه کنم.

بعد از دو-سه روز دوباره گریه ام‌ می‌گیرد. ساکت می‌شوم. فکر می‌کند که دیسکانکت شده‌ام. قطع می‌کند و دوباره زنگ می‌زند. در این فاصله می‌توانم صدای حرف زدنم را از صدای گریه جدا کنم. "دیگر خیلی حرف زدیم. باید بروم." خداحافظی می‌کنم. دستم را روی صورتم میگذارم که دریای اشک در دست‌هایم جمع شود. روی تخت ولو می‌شوم. بالشت را بغل می‌کنم و چند ثانیه هق هق می‌زنم. کمی حالم بهتر می‌شود.

می‌ترسم.

  • نارنگیس

یک چیزی است که از آن ناامید هستم. آن هم صبر خودم است. لبریز شده. دیگر تحمل ندارم. او خام است. من نیز خام هستم. هر دو سعی می‌کنیم. خیلی زیاد. اما انگار فایده چندانی ندارد. من کم تحملم. او لجباز است. امولسیون پایدار کننده ندارد، و ما دوتا در یکدیگر حل نمی‌شویم. قبلا محلول بودیم. شاید هم فقط فکر می‌کردم که محلولیم. شاید هم یک محلول فراسیر شده بودیم که با یک ضربه‌ی کوچک ته‌نشین شدیم. حالا آن اضافه ها را نمی‌توان به راحتی از کف ظرف جمع کرد. اصلا حل شدن در یک فرد دیگر بی‌معنی است. باید امولسیون پایدار تشکیل داد. اما ما پایدار کننده نداریم.

تصمیم دارم که مدتی با او حرف نزنم. چون دیگر تحمل ندارم. راستش تحمل این اوضاع برایم سخت است. از طرفی می‌ترسم. اگر حرف نزنیم خیلی کارها می‌کند که به من نخواهد گفت و شاید اگر به مرور اتفاقات را با دلایلشان بفهمم خیلی بهتر است از اینکه یک دفعه بفهمم و آنها را اشتباه بدانم. شاید باید از این تصمیم صرف نظر کنم. شاید حرف نزدن دردی را دوا نمی‌کند. شاید دارم همه چیز را زیادی گنده می‌کنم. شاید الان پایدار کننده وجود نداشته باشد اما اگر کمی شیشه ی مخلوطمان تکان بدهیم اجزا امولسیون ناپایدار در هم فرو بروند و کمی حس پایدار بودن کنیم کافیست در این شرایط. وقتی پایدار کننده وجود ندارد مگر راه دیگری است.

امکان جدا شدن هم نیست. روغن رو نمیتوان به این راحتی از روی آب برداشت.

من خسته شده‌ام.

  • نارنگیس

بعد از کنکور یک‌ وبلاگ در میهن‌بلاگ داشتم و هر اتفاقی که می‌افتاد را می‌نوشتم، در پست های رمز دار و فقط برای خودم‌. از قرار معلوم روزهای سختی بودند. جریان انتخاب رشته‌ی من و رفتن به شهر غریب ماجرای پیچیده‌ای بود و یادم هست آن روز ها هم درست مثل همین روزها از سخت ترین های عمرم بودند.

یک سال در آن وبلاگ نوشتم. از عجیب ترین اتفاق های عمرم. اولین تجربه‌هایم از خیلی چیزها. از اولین بار که مسئولیت همه چیز تنها و تنها بر گردن خودم بود، از آن روز ها که از عین استقلال به اوج وابستگی رسیدم. از اولین عشق زندگی‌ام نوشتم، از اینکه چقدر عجیب بود زندگی آن گونه...

وقتی فهمیدم که قرار است میهن بلاگ کلا نیست شود جا خوردم. اول تصمیم گرفتم تمام مطالبم را جای دیگری ثبت کنم. شروع کردم به خواندن. از آن روز های اوج هیجان و شروع دهه‌ی بیست زندگی.عجیب بود. دور بود. انگار یک انسان دیگر بود که آن چیزها را نوشته بود. احساس کردم پیر شده‌ام. دیدم چقدر اشتباه زیاد کرده ام. چقدر مسیر زندگی را نابلد بوده ام. هرچه بیشتر خواندم بیشتر غصه خوردم، باوجود اینکه خیلی از قصه ها شیرین بودند اما یادآوری گذشته با آن جزئیات کاملا تلخ بود.

تصمیم گرفتم رهایش کنم که از بین برود. بگذارم گذشته دربگذرد. همانجا بماند. راهی برای مرورش باقی نماند. هرچه را که باید یادم می‌مانده را مغزم با حلاجی هایش نگه داشته، حالا دلیلی ندارد که با جزئیات روحم را سوهان بکشم.

نارنگیس ۱۹-۲۰ ساله... چقدر دختر عجیبی بودی. چقدر خام بودی، چقدر نوب بودی! میگذارم در همان سال ها بمانی... نمی‌خواهم هیکلت را بر آسفالت زمان بکشم و زجر کشت کنم. آرام رها شو و دچار یک مرگ آسان شو.

  • نارنگیس

اولین بار است که عوض شدن سال میلادی برایم اهمیت دارد. ۲۰۲۰ اولین سال زندگی ام بود که ماه های سال شمسی را در آن یادم رفت چون درگیر میلادی‌هایش بودم. ۲۰۲۰ اولین سال میلادی است که از تمام شدنش خوشهالم. اما از من میپرسی که بعد از این کمی رنگ آرامش قرار است رخش را حداقل در زندگی من نشان دهد؟ باید بگویم امید دارم.

من امید دارم. شاید بگویی احمق و خوشبین هستم. اما فکر می‌کنم امسال قرار است سال خوبی باشد. البته اینکه پریود شدم هم در حس خوبی که دارم تاثیر دارد. چون تا دیروز درگیر پی ام اس بودم و داشتم از غم و غصه جان می‌دادم. درد فیزیکی هیچگاه آنقدر ها برایم غیرقابل تحمل نیست.

۲۰۲۰ بیشترش بد بود. روز های خوب هم زیاد داشت. اما تعطیلی دانشگاه، سردرگمی های تابستان، جدا شدن از دوستانم، افسردگی و احساس پوچی،.. تابستانش میم گاف بود. با او دنیایم قشنگ بود. دوماه آخر او هم رفت. من ماندم و من. شب و روز با گریه گذشت. من عجول مجبور شدم صبر کنم. زجر کشیدم. حین این اتفاقات تمام برنامه هایم نیز نقش برآب شد. تمام نقشه هایم برای آینده‌ی رویایی سوخت و مجبور شدم نقشه های جدید بکشم. سخت بود. ناامید کننده بود. دردناک بود. بار ها تصمیم گرفتم خودم را بکشم اما نمیتوانستم این ظلم را در حق اطرافیانم بکنم. آنقدر ها هم بی رحم نیستم که بتوانم تعمدی باعث زجر مادر و پدر و سیبلینگ و میم گاف بشوم.

امشب با میم گاف حرف می‌زدم. چند وقتی است که رفتارش من را نگران می‌کند. امشب یک دفعه می‌خندید ولی خنده اش بیشتر شبیه گریه بود. با کوچک ترین حرف من اشک هایش سرازیر میشد‌‌. قلبم برایش میمرد. وقتی او را افسرده میبینم دلم میخواهد هر کاری کنم که او اینطوری نباشد. او مدت هاست که نمی‌تواند از غم هایش بگوید. انگار همه شان در انباری قلبش تلنبار شده‌اند و اگر در را باز کند بر سرش آوار می‌شوند. به او گفتم هر شب یکی از غم هایش را بگوید. هر شب یک چیز کوچک را بگوید وگرنه از درون می‌میرد. مثل اینکه یک تریلی او را زیر بگیرد و او هنوز با وجود آسیب ها زنده بماند و مثل آدم های سالم رفتار کند.

هدفم برای سال ۲۰۲۱ با میم گاف این است که با او یک رابطه سالم بسازم. او را خوشهال کنم و به او یاد بدهم چگونه آدم بهتری باشد. من دارم به یک آدم با صبر و تحمل تبدیل می‌شوم‌. می‌خواهم برایش بجنگم. کاری کنم کنار هم باشیم. همه کاری را باهم بکنیم. من باید قوی باشم.

برای خودم اهدافم روشن و مشخص هستند. من در مسیر موفقیت قدم برمیدارم. آهسته و پیوسته. ورزشم را ترک نمی‌کنم. زندگی سالمی خواهم داشت. هر روز درس و تمرین را انجام میدهم. حتی روز های استراحت. حتی یک روز نباید تلاش متوقف شود. شاید اندازه اش کم و زیاد شود گاهی. اما ترک نمی‌شود. دو هدف دارم که باید به بهترین نحو انجام شوند. در آینده شاید بیشتر از آنها نوشتم.

دوستت دارم.

شبخیر.

  • نارنگیس
اینجا نارنگیس رو می‌خونید.

اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.